1395 / 8 / 15، 04:30 عصر
مهرماه (2)
سلام به دوستان همیشه در صحنه ! سوم مهر کلاس علی رو به دلایلی عوض کردم معلم علی الان یه خانم هست ایشون همون ابتدا شماره تلفنشون رو در اختیار والدین گذاشتن که با هم در ارتباط باشند ! ایشون خواستن که اگر دانش اموزی بیمار هست و قراره غیبت کنه اگر مشکلی در خونه پیش اومده از طریق پیامک در جریان قرار بگیرن تا بتوننکلاس رو بهتر کنترل کنن
کاری که کمتر معلمی انجام میده !
برای کلاس علی امسال هم لامپ گذاشتم اخه کلاس علی که کلاس نبود عین غار بود بس که تاریک بود !
کتابهای درشت خط علی خیلی وقته رسیده و خوشبختانه کتاب فارسی خوانداریش درشت و ساده اس و علی باهاش راحته
یه ملاقات با اپتومتریست علی هم داشتم دید نزدیک علی خوب و دید دورش افتضاح هست عینکش عوض شد و قرار ه ملاقات بعدی دو ماه دیگه باشه دراین جلسه اپتومتریست علی توصیه کرد که علی حتما چها ر تا یه ربع اجبارا مطالعه داشته باشه
مطالعه، مطالعه، مطالعه چیزی که منو میترسونه خب بیخیال حتما ایشون کا ربلدتر ازمن هستن وباید به توصیه ی ایشون عمل کرد گرچه علی خیلی تنبله
یه دیدار هم با معلم رابط علی داشتم ایشون گفتن قرار بوده امسال دانش اموزان تلفیقی و استثنایی همه در یک مدرسه ی عادی ثبت نام بشن و علاوه بر معلمشون یه معلم دیگه هم دراون مدرسه حضور داشته باشه که به مشکلات و درسهای این بچه ها رسیدگی بکنه
اما به دلیل کمبود بودجه و امکانات و مشکلات خانواده ها که هر کدام در یه منطقه ی خاص خونه دارن و بنابراین باید سرویس داشته باشن وهمچنین به دلیل کمبود نیروی انسانی امسال این طرح قابل اجرا نیست و احتمالا از سال اینده اجرا خواهد شد
(همونی که من گفتم که مسئولین ابتدا تصویب میکنند و بعد به فکر نیروی انسانی و بودجه میوفتن!)
به نظرم طرح جالبی هست البته اگر به اجرا دربیاد !
کلاسهای مرجع علی هم امسال در مدرسه ی نابینایان اجرا میشه و دیدن بعضی صحنه ها تکان دهنده اس کاش تو مدرسه ی عادی این کلاسها برگزار میشد
پارسال کلاسهای مرجع علی در مدرسه بچه هایی که مشکلات جسمی داشتن برگزار شد روزهای اول من تو مدرسه میموندم و با والدین صحبت میکردم اما بعد از چند جلسه حس کردم حالم بد میشه وبیشتر عصبی میشم بنابراین علی رو زود میرسوندم میامدم بیرون
اخه اونجا دانش اموزایی رو میدیدی که هم هیکل پدرشون هستن اما رو ویلچر نشسته بودن و گاهی باید از روی ویلچر به سختی جابه جاشون میکردن
و یاپسر کوچولویی که بر اثر تصادف نخاعش قطع شده بود و رو ی ویلچر نشسته بود ، دختر کوچولویی که یه دست نداشت
واما چیزی که خیلی روی من اثر گذاشت ملاقات با یه خانم بود که همون روز اولی که دیدمش قصه ی تلخ سرنوشت خودشو برام گفت واااای چقدر حرف برای گفتن داشت و چقدر دلش پر بود اون فقط نیاز به دو تا گوش شنوا داشت تا مرحمی بر زخم کهنه اش باشه
ای بابا مرحم کجا بود یاسمن ! گاهی بعضی زخمها مرحم ندارن
اون شاکی بود از اقای زمان زمان زمان همون اقای سیبیلوی بداخلاقی که همیشه برعکس روحیات ما و خواسته های ما عمل میکنه اون از ساعتها دقایق و ثانیه ها شاکی بود که اگر کمی زودتر به دادش رسیده بودن امروز دخترش این همه مشکل نداشت
به نظرم اون خانم هر روز به صفحه ی ساعت دیواری تو خونه اش نگاه میکنه و با حسرت باهاش صحبت میکنه و اقای زمان که خیلی اخمو و عصبانی هست یقیننا توجهی به اون نداره اره من اقای زمان رو دوست ندارم چون وقتی که خوشحالیم اون میدوه با سرعت هر چه تمامتر و وقتی که ناراحتیم باید هلش بدیم تا کمی جابه جابشه
اون از دخترش گفت از دختری که بسیار نگران اینده اش بود از دختری که تمام سالهای ابتدایی رو توی کلاس کنارش نشسته بود و مشق هاشو نوشته بود چون دخترش قدرت گرفتن قلم رو در دستش نداشت !
دختر او قربانی کمبود اکشیژن در حین عمل سزارین شده بود و اسیب دیده بود
وقتی کلاس درس تموم شد من دخترشو دیدم دختری ظریف که در هنگام راه رفتن تعادل نداشت و دستهاش در هوا حرکت میکرد و انگاری قدرت کنترل دستهاشو نداشت و به سختی لباسشو مرتب میکرد ومادرش نگران بود که دختر من حتی فادر نیست که قاشق رو در دستش بگیره و غذا بخوره نگران بود که بعد از او سرنوشت این دختر که بسیار به او وابسته هست چی میشه ؟ اوووف روزی که این خانم و دخترشو تو اون مدرسه دیدم خیلی عصبی شدم رفتم تو ماشین و دو تا محکم زدم توی سرم و گفتم اون هم مادره تو هم مادری ببین چه شرایط سختی رو دارن که اینقدر نق میزنی یاسمن بیشعووور !
خلاصه دیگه توی اون مدرسه خیلی کم حضور داشتم فقط علی رو میبردم و میاوردم چون اینقدر خودم غم به دل داشتم که دوست نداشتم شاهد غمهای سایرین باشم
خب بگذریم غمها رو باید کرد تو کیسه و درشو محکم بست
این روزها وقتی علی تعطیل میشه دوستاش هم همراه اون راه میوفتن و میان در خونه اگه گفتین چرا ؟خب درست حدس زدین برای دیدن اش و پنبه خخخ
صحنه ی خیلی قشنگیه اونا از پشت در زوزه میکشن و اش هم ازتو خونه زوزه میکشه همسر جان بلاخره صداش دراومد که یاسمن این چه حکایتی هست که راه انداختین زشته این همه سرو صدا راه میندازین منم گفتم نخیر زشت نیست خیلی هم احساسی و قشنگه
گاهی بچه ها یه لگد به در میزنن تا اش رو تحریک بکنن و شروع میکنن به پارس کردن و از اون طرف اش هم که حس میکنه به حریمش تجاوز شده موهاشو سیخ میکنه و شروع به سرو صدا میکنه حالا موقعی که مدرسه تعطیل میشه من اش رو میارم تو خونه تا کمتر تحریک بشه و سرو صدا نکنه اگه بدونید عکس العمل بچه ها موقع دیدن اش و پنبه چقدر قشنگه من کیف میکنم !
یه اتفاق جالب دیگه اینکه معلم رابط علی اومده بود تو مدرسه و علی رو تو دفتر میخواد و ازش میپرسه که عضو جدید که به خانواده ی شما اضافه نشده ؟ علی هم میگه چرا دو تا دختر اضافه شده !
- اسمشون چیه ؟
علی : اش و پنبه !
- اینا دیگه چه اسمهایی هستن ؟
علی : اخه اونا سگ و گربه هستن ! و اینجوری میشه که همه میزنن زیر خنده ! و مدیر مدرسه ی علی میگه اعضای جدیدخونه تون مبارکتون باشه !
حوصله ی دوباره خوانی و اشکال گیری از متن رو ندارم همون جور که نوشتم ارسال میکنم
سلام به دوستان همیشه در صحنه ! سوم مهر کلاس علی رو به دلایلی عوض کردم معلم علی الان یه خانم هست ایشون همون ابتدا شماره تلفنشون رو در اختیار والدین گذاشتن که با هم در ارتباط باشند ! ایشون خواستن که اگر دانش اموزی بیمار هست و قراره غیبت کنه اگر مشکلی در خونه پیش اومده از طریق پیامک در جریان قرار بگیرن تا بتوننکلاس رو بهتر کنترل کنن
کاری که کمتر معلمی انجام میده !
برای کلاس علی امسال هم لامپ گذاشتم اخه کلاس علی که کلاس نبود عین غار بود بس که تاریک بود !
کتابهای درشت خط علی خیلی وقته رسیده و خوشبختانه کتاب فارسی خوانداریش درشت و ساده اس و علی باهاش راحته
یه ملاقات با اپتومتریست علی هم داشتم دید نزدیک علی خوب و دید دورش افتضاح هست عینکش عوض شد و قرار ه ملاقات بعدی دو ماه دیگه باشه دراین جلسه اپتومتریست علی توصیه کرد که علی حتما چها ر تا یه ربع اجبارا مطالعه داشته باشه
مطالعه، مطالعه، مطالعه چیزی که منو میترسونه خب بیخیال حتما ایشون کا ربلدتر ازمن هستن وباید به توصیه ی ایشون عمل کرد گرچه علی خیلی تنبله
یه دیدار هم با معلم رابط علی داشتم ایشون گفتن قرار بوده امسال دانش اموزان تلفیقی و استثنایی همه در یک مدرسه ی عادی ثبت نام بشن و علاوه بر معلمشون یه معلم دیگه هم دراون مدرسه حضور داشته باشه که به مشکلات و درسهای این بچه ها رسیدگی بکنه
اما به دلیل کمبود بودجه و امکانات و مشکلات خانواده ها که هر کدام در یه منطقه ی خاص خونه دارن و بنابراین باید سرویس داشته باشن وهمچنین به دلیل کمبود نیروی انسانی امسال این طرح قابل اجرا نیست و احتمالا از سال اینده اجرا خواهد شد
(همونی که من گفتم که مسئولین ابتدا تصویب میکنند و بعد به فکر نیروی انسانی و بودجه میوفتن!)
به نظرم طرح جالبی هست البته اگر به اجرا دربیاد !
کلاسهای مرجع علی هم امسال در مدرسه ی نابینایان اجرا میشه و دیدن بعضی صحنه ها تکان دهنده اس کاش تو مدرسه ی عادی این کلاسها برگزار میشد
پارسال کلاسهای مرجع علی در مدرسه بچه هایی که مشکلات جسمی داشتن برگزار شد روزهای اول من تو مدرسه میموندم و با والدین صحبت میکردم اما بعد از چند جلسه حس کردم حالم بد میشه وبیشتر عصبی میشم بنابراین علی رو زود میرسوندم میامدم بیرون
اخه اونجا دانش اموزایی رو میدیدی که هم هیکل پدرشون هستن اما رو ویلچر نشسته بودن و گاهی باید از روی ویلچر به سختی جابه جاشون میکردن
و یاپسر کوچولویی که بر اثر تصادف نخاعش قطع شده بود و رو ی ویلچر نشسته بود ، دختر کوچولویی که یه دست نداشت
واما چیزی که خیلی روی من اثر گذاشت ملاقات با یه خانم بود که همون روز اولی که دیدمش قصه ی تلخ سرنوشت خودشو برام گفت واااای چقدر حرف برای گفتن داشت و چقدر دلش پر بود اون فقط نیاز به دو تا گوش شنوا داشت تا مرحمی بر زخم کهنه اش باشه
ای بابا مرحم کجا بود یاسمن ! گاهی بعضی زخمها مرحم ندارن
اون شاکی بود از اقای زمان زمان زمان همون اقای سیبیلوی بداخلاقی که همیشه برعکس روحیات ما و خواسته های ما عمل میکنه اون از ساعتها دقایق و ثانیه ها شاکی بود که اگر کمی زودتر به دادش رسیده بودن امروز دخترش این همه مشکل نداشت
به نظرم اون خانم هر روز به صفحه ی ساعت دیواری تو خونه اش نگاه میکنه و با حسرت باهاش صحبت میکنه و اقای زمان که خیلی اخمو و عصبانی هست یقیننا توجهی به اون نداره اره من اقای زمان رو دوست ندارم چون وقتی که خوشحالیم اون میدوه با سرعت هر چه تمامتر و وقتی که ناراحتیم باید هلش بدیم تا کمی جابه جابشه
اون از دخترش گفت از دختری که بسیار نگران اینده اش بود از دختری که تمام سالهای ابتدایی رو توی کلاس کنارش نشسته بود و مشق هاشو نوشته بود چون دخترش قدرت گرفتن قلم رو در دستش نداشت !
دختر او قربانی کمبود اکشیژن در حین عمل سزارین شده بود و اسیب دیده بود
وقتی کلاس درس تموم شد من دخترشو دیدم دختری ظریف که در هنگام راه رفتن تعادل نداشت و دستهاش در هوا حرکت میکرد و انگاری قدرت کنترل دستهاشو نداشت و به سختی لباسشو مرتب میکرد ومادرش نگران بود که دختر من حتی فادر نیست که قاشق رو در دستش بگیره و غذا بخوره نگران بود که بعد از او سرنوشت این دختر که بسیار به او وابسته هست چی میشه ؟ اوووف روزی که این خانم و دخترشو تو اون مدرسه دیدم خیلی عصبی شدم رفتم تو ماشین و دو تا محکم زدم توی سرم و گفتم اون هم مادره تو هم مادری ببین چه شرایط سختی رو دارن که اینقدر نق میزنی یاسمن بیشعووور !
خلاصه دیگه توی اون مدرسه خیلی کم حضور داشتم فقط علی رو میبردم و میاوردم چون اینقدر خودم غم به دل داشتم که دوست نداشتم شاهد غمهای سایرین باشم
خب بگذریم غمها رو باید کرد تو کیسه و درشو محکم بست
این روزها وقتی علی تعطیل میشه دوستاش هم همراه اون راه میوفتن و میان در خونه اگه گفتین چرا ؟خب درست حدس زدین برای دیدن اش و پنبه خخخ
صحنه ی خیلی قشنگیه اونا از پشت در زوزه میکشن و اش هم ازتو خونه زوزه میکشه همسر جان بلاخره صداش دراومد که یاسمن این چه حکایتی هست که راه انداختین زشته این همه سرو صدا راه میندازین منم گفتم نخیر زشت نیست خیلی هم احساسی و قشنگه
گاهی بچه ها یه لگد به در میزنن تا اش رو تحریک بکنن و شروع میکنن به پارس کردن و از اون طرف اش هم که حس میکنه به حریمش تجاوز شده موهاشو سیخ میکنه و شروع به سرو صدا میکنه حالا موقعی که مدرسه تعطیل میشه من اش رو میارم تو خونه تا کمتر تحریک بشه و سرو صدا نکنه اگه بدونید عکس العمل بچه ها موقع دیدن اش و پنبه چقدر قشنگه من کیف میکنم !
یه اتفاق جالب دیگه اینکه معلم رابط علی اومده بود تو مدرسه و علی رو تو دفتر میخواد و ازش میپرسه که عضو جدید که به خانواده ی شما اضافه نشده ؟ علی هم میگه چرا دو تا دختر اضافه شده !
- اسمشون چیه ؟
علی : اش و پنبه !
- اینا دیگه چه اسمهایی هستن ؟
علی : اخه اونا سگ و گربه هستن ! و اینجوری میشه که همه میزنن زیر خنده ! و مدیر مدرسه ی علی میگه اعضای جدیدخونه تون مبارکتون باشه !
حوصله ی دوباره خوانی و اشکال گیری از متن رو ندارم همون جور که نوشتم ارسال میکنم