[دلنوشته ها] ஜ دنیای شیرین من و پسرم ஜ - نسخهی قابل چاپ +- انجمن حمایت ازبیماران چشمی آرپی،لبر و اشتارگات در ایران (http://rpsiran.ir/forum/.) +-- انجمن: بخش مخصوص اعضاء (http://rpsiran.ir/forum/./forumdisplay.php?fid=17) +--- انجمن: هنرمندان (http://rpsiran.ir/forum/./forumdisplay.php?fid=20) +--- موضوع: [دلنوشته ها] ஜ دنیای شیرین من و پسرم ஜ (/showthread.php?tid=2045) |
[دلنوشته ها] ஜ دنیای شیرین من و پسرم ஜ - علی کوچولو - 1393 / 5 / 26 شامل خاطرات و دلنوشته های مادران [برش] ஜگــپ و گـفـت روزانـهஜ - یاسمن - 1393 / 7 / 6 خانه ی قشنگ من بلاخره اومدم توخونه ی خودِ خودم، خونه ی یاسمن ! اره علی جون اینجا دنیای من وتو هست ! به دور از دغدغه های دیگران ! اینجا هر انچه که دوست داشته باشم برای تو و برای خودم مینویسم ! همیشه دوست داشتم یه جایی باشه مختص خودمون و اینجا خونه ی ماست ! فقط من و تو! اندیشه و قلمِ من ، به کمک من خواهند امد و اونوقت من برات دکوراسیون زیبایی انتخاب خواهم کرد ، بسیار زیبا و چشم نواز ! من پرده های اتاقِ تورا از گلهای سفید یاس انتخاب خواهم کرد و.......... البته ما اتاق زیاد داریم بقیه مامانها هم با شکراشون و با دسته گلها شون میتونن بیان ! میدونی دوست دارم اینجا فقط از تو بنویسم ، فقط برای تو ،از روزگار ، از حوادث ، از دلتنگیهام از بغضها و از ارزوهای اینده و.... اینجا ارشیو نوشتهای من، برای توخواهد بود ! هر کسی دوست داشت میتونه بیاد مهمونی خونه ی من و تو و کسی هم که دوست نداره نمیاد شکر پنیر من : ارزوها مثل شاپرکن ، شاپرکهای رنگ ووارنگ ! اره درمان تو و همه ی دوستان برای من ، مثل شاپرکِ ، شاپرکی بسیاردلفریب و دوست داشتنی ! اما این شاپرک شیطونه هی میاد خودشو به ما نشون میده و میره ، گاهی میاد دور سرت میچرخه و میشینه رو شونت و تو با ذوق تمام میخوای بگیریش اما اون پرواز میکنه و میره اون بالا بالاها و دوباره میاد ، این دفعه میشینه روی سرت وباز میخواهی بگیریش اما .......... خلاصه همش خبرهای خوب میاد و میره ولی همشون اما و اگر داره ! دیشب بابا نوئل برامون یه خبر خوب گذاشته بود ! فراموش کردی کیو گفتم ؟ ای بابا شکر،منظورم حاج اقاست ! پسر گلم غصه نخور،ما تنها نیستیم محققیقن سخت در تلاشند تا این شاپرک قشنگ رو برامون بگیرن و بزارن تو دامنمون ! وای مامان روزی که شاپرک بیاد و روی شونه ی توو محمد و نازنین بشینه برای من ، مامان نازنین و مامان محمد و سایر مامانها چه روزی خواهد بود ؟ خب معلومه دیگه بهترین روز دنیا! اهای محققین : یادتون باشه چشمای ما منتظره ، منتظر تلاش و زحمات شما ، و در این میان من و پسرم بیشتر منتظریم ! ஜ - علی کوچولو - 1393 / 7 / 16 سلام به همه ی دوستان گاهی اوقات ادم از خودش متنفر میشه ! اخه ما یه موسسه حمایت از بیماران ارپی و اشتارگات واقع در پارک اوستا هم داشتیم و من نمی دونستم ؟وای برای خودم متاسفم ! اره خب تقصیر خودمه از بس که مثل خانم کبکه سرم زیر برفه دیگه ، وگرنه یقیننا این موسسه تبلیغات خودشو داشته و داره ! و حتما این موسسه برای اموزش و اشنایی و شناخت این بیماری پمفلت اموزشی و کتاب چاپ کرده و به بیماراش داده!!! وحتما این موسسه میدونه که خانواده های این بیماران نیاز به حمایت مالی و روحی و روانی دارن و یقیننا تمهیداتی اندیشیده شده!!! ومن شنیدم مسئول اون موسسه یه پزشکه اگه این طوری باشه به طور حتم ایشون درجریان چگونگی پیشرفت درمان هستن و با محققین و پژوهشگران در ارتباط هستند !!!اما سوال اینجاست که چرا از مفالات علمی ترجمه شده واز فعالیتهای این موسسه این قدر بی اطلاعم !! من یه دوست دارم اسمش خانم کلاغه است اون دانای داناست باید برم کسب خبرپیش اون اهای خانم کلاغه درسته که میگن ما یه موسسه داریم که تو تهرانه ؟ توی پارک اوستاست و مسئولش هم یه پزشکه به اسم دکتر غفاری قارقار اره که داریم برو بمیر خاله یاسمن که بچه ات ارپی داره وازش بی خبری !!! یاسمن : چفدر بدجنسی خاله کلاغه خب من نمی دونستم کلاغ : اره یه ساختمون سه طبقه بود عزیزم که کم به کم به دلایلی که مصلحت نیست عنوان کنم چون تورو به یاد پادشاههای نالایق قاجار مثل ناصرالدین شاه میندازه تبدیل به ساختمان دو طبقه شد!!! یاسمن :خاله کلاغه من وقت ندارم منو عصبانی نکن من بچم ارپی داره باید برم این موسسه رو ببینم تا اطلاعاتم زیاد بشه و حقیقتش مشکل مالی هم دارم باید برم کلاغه:قارقارقارقارقارقارقار برو عزیزم چرا نمیری ازت 50 هزارتومن میگیرن و یه ساندیس میدن به شکر پنیرت اون که کشته مرده ی این چیزهاست !!! یاسمن : همین ! یعنی من این همه پول هواپیما بدم و برم اونجا که یه ساندیس به من بدن ! کلاغه : خواب دیدی خیر باشه خاله یاسمن این موسسه فقط به درد جرز لای دیوار میخوره ریئسش که از قرار معلوم چند تا شغل داره و حالا برای رضای خدا و کمک به شما مسئولیت این موسسه رو پذیرفته!!! اون بیچاره وقتش کجا بود که بره تحقیق برای درمان و ترجمه ی مقالات و چاپ پمفلت اموزشی برای شما !!!همون سروش از سرتون زیادیه ! یاسمن : خب کمک مالی چی ؟ یقیننا حمایتهای مالی خیرین درداخل واز خارج که به این موسسه میشه ،حداقل برم اونجا شاید کمکم کنن کلاغه : خاله یاسمن خیلی دلت خوشه !برو بزار باد بیاد !تو این موسسه یه گودال هست که همه چیزو می بلعه وشاید هم تخم خیرین ورافتاده ! قارقار دهن منو وا نکن خاله یاسی ! برو بچسب به همون انجمن سروش اخه خاله یاسی خدا به ادم عقل داده اگه این موسسه یه موسسه بود که چرا دکتر درویش برای انجام ازمایش خون از طریق سایت سروش فراخوان برای بیماران ارپی داد مگه شما یه موسسه تو تهران نداشتید ؟ چرا دکتر ستاریان جناب سروش رومیشناسه به جای دکتر غفاری ؟ چرا همه ی بیمارها این سایتو میشناسن اما موسسه رو نمی شناسن ؟ بازم بگم خاله یاسمن باهوش ؟ یاسمن :نه نگو اونچه رو که باید میدونستم ،دونستم ... RE: ஜگــپ و گـفـت روزانـهஜ - یاسمن - 1393 / 7 / 22 سلام مجدد دوستان داشتم به این فکر میکردم که ما یه قهرمان داریم مثل بتمن البته چون من مامان علی هستم و علی بتمنو خیلی دوست داره منم همیشه فکر میکنم قهرمان سایت ما هم بتمنه میدونید چرا ؟ چون همیشه پوشیده و مستتر هست ما اونو نمی بینیم اما عواقب اقدامات خوبشو می بینیم ! این اقای قهرمان سایت ما قدرتش زیاده حتما یه لباس مشکی هم داره و ماسک میزاره و گروهی هم در این زمینه بهش کمک می کنن مثل جناب سروش و کبوتر خانم و دکتر انصاری این اقای بتمن ما با زشتیهای اجتماع و ستمگری در ستیز هست و دوست داره مردم خودشو کمک کنه اما ای کاش این اقای افسانه ای که پسر من خیلی دوستش داره هر از چند گاهی یه پیام برامون میگذاشت اخه شنیده ها حاکی از این هست که ایشون در انجمن هستند اما نیستند !!! اره منظورم حاج اقاست جناب از زحمات صادقانه شما ممنونیم RE: ஜگــپ و گـفـت روزانـهஜ - علی کوچولو - 1393 / 7 / 22 سلام به همه ی دوستان و سلام به حاج افای بزرگوار سلام به قهرمان شکر پنیر من ، سلام به قهرمان نازنین کوچولو ، سلام به قهرمان محمدرضا 81 و هدیه و رامین و...سلام به قهرمان همه ی دوستان در سایت ! حاج اقا حضور گاه به گاه شما و بعد از ان انتشار خبرهای خوب همه ی ما رو شرطی کرده ! به تعبیری شما مثل بابا نوئل هستید که همیشه از توی کیستون خبرهای خوب بیرون میریزه ! کسی چه میدونه شاید سال اینده از کیسه ی پر از خبرتون خانم و اقای ژن و یا دستگاه ارگوس 2 و یا نمی دونم یه چیزی که مارو از بدبختی ، از کابوسهای شبانه ،از غم عمیق اختاپوس رها کنه بیرون بیاد ! حاج اقا اون دلنوشته ی منو بخاطر دارید ؟ سپاهیان نور رو میگم : " من در اینه هم به جای خودم اختاپوس رو می بینم " اره من هنوز هم در اینه به جای خودم اختاپوس رو و دوستانش استرس و اضطراب رو می بینم من در اینه موهایی که ظرف یکسال به سپیدی گراییده و چینهایی که حاصل بیدار خوابی هاست رو میبینم اما در کنار این زشتیها به کمک شما و جناب سروش ، دکتر درویش ، جناب دکتر انصاری ، خانم دکتر لیلا ستاریان و کبوتر سپید سایتمون و خانم و اقای امید و ارزو رو می بینم جناب خیلی دوستتون داریم . - یاسمن - 1393 / 7 / 26 دوستان تا اطلاع ثانوی قول میدم که یاسمنه خبی بشم !به لک لک ها و مهاجرتشون کاری نداشته باشم واعا وقتی فکر می کنم این چه کاریه من علی 37 کیلویی رو اویزون منقار لک لک بکنم ؟!بیچاره لک لکه فکش میوفتاد پایین بعد تازه من دوستدار حیوانات هم میشم که یه عده ادم طناب انداختن گردن یه خرس !!! اگه این کارو میکردم در واقع یه توله خرس و اویزون منقار لک لک میکردم وای چه شود دیگه تا اطلاع ثانوی قول میدم دست به هفت تیر و کلاش هم نزنم سوار موتور نشم و ادم ربایی هم نکنم !تازه اگر هم به خاطر مشکل مالی هم ادم ربایی کردم طرفو افغانستان نمی برم میبرمش خیابون شانزه لیزه ی پاریس !!!!!!!!!!! حتما همه تون دوست دارید الان شما رو بدزدم! حالا این اطلاع ثانوی میتونه یه روز باشه یه هفته باشه یا بیشتر ஜ - علی کوچولو - 1393 / 7 / 28 هی اومدم درخونت در زدم ،مشت کوبیدم مثل دیوونه ها تو برام خندیدی چون میدونستی لزومی به چیزها نیست درمان مدتها در راه بود و تو خبر داشتی چون تو میخواستی اما من نمی فهمیدم حالا دیگه زندگی شیرین می شود از فردا میرم دنبال افتابه و جارو ! اره دوستان باید تارهای عنکبوتی رو که سالها در خونه ی دلم توسط خانم عنکبوت و بچه هاش تنیده شده بود رو پاک کنم دیگه این مهمانهای ناخوانده که ورورور از در و دیوار خونم بالا و پایین می رفتن و با طنابهایی که خودشون بافته بودن سر می خوردن و طناب بازی میکردن رو باید پاره کنم و از موشی که هر شب به جای مغز گردو مغز منو می خورد و می جویید و موریانه ای که شب وروز با خلوت شدن خونه توی دل من تونل می کند رو هم باید بیرون کنم اونها هم باید ساکشونو جمع کنند دوستان شبها وقتی سگوت وتاریکی همه جا رو فرا می گرفت جناب اختاپوس از زیر تخت شکر پنیر من بیرون میومد و یک پیپ هم گوشه ی دهنش و با فخر و غرور با دوستانش برایم سمفونی غم و بدبختی می نواختند و قهقه ی مستا نه شان دیوانه ام می کرد یک سال واندی این بزم شبانه ادامه داشت اما امشب بزم منو و خانواده ام است ! باید خانه تکانی کنم مهمانهای عزیزی درراهند امید وارزو وپس از ان خانم و اقای ژن ،خانم پروتئین ،و جناب سلولهای بنیادی حالا کی هست که امشب بتونه جلوی منو بگیره وای خدا جون اول از همه دوست دارم برم سر یه کوه این قدر جیغ بکشم و بکشم و بکشم تا دمل چرکینی که مدتها جلوی تنفس منو گرفته سر باز کنه و عفونتش خالی بشه میخوام برم سر کوه تا صدام اکو داشته باشه تا همونجوری که دلم میخواد جیغ بکشم امیدوارم اقای کوه از خواب بیدار نشه و چون متعاقب بیدار شدنش فوران می کنه و مواد مذابش شاید بریزه روی سروروم اما من یقین دارم که جیغهای من از مواد مذاب جناب کوه سوزان تره ویقین دارم کوه رو میسوزونه واین مطلب رو مادرهای سایت به خوبی درک میکنند بعدش دوست دارم برم تو شالیزار بدوم بدوم بدوم اونقدر که توانی برام نمونه رو شالیزار ها غلت بزنم و نیمی از غصه مو باد بگیره و نیمی رو هم شالیزار بعدش هم برم لب دریا خدا خدا خدا برم کنار ساحل موجها بیان یکی پس از دیگری و با هر موج تیکه ای از غمها و کدورتهام شسته بشه وشاید اختاپوس هم به جایگاه خودش که دریاست برگرده RE: ஜگــپ و گـفـت روزانـهஜ - علی کوچولو - 1393 / 7 / 28 توی یه همچین شبی جناب سروش و گبوترمون نیست همه چیز این دنیا بر عکسه !به نظرتون برم بخوابم ؟خوابم میبره یانه ؟ حالا یه کم دیگه میمونم بعد تصمیم میگیرم ! خب دوستان خوابهای رنگی ببینید خانم ژن رو با همسرش اقای ژن سوار بر کالسکه در حالی که باد میوزه و گیسوان طلایی خانم ژن مواجن و شما رو به یاد گندمزار طللایی میندازه در حالی که یک تاج از پروتیئن رو رو سرش داره و جناب سلولهای بنیادی که سوار بر اسبی سفید و شتابان دارن به طرف ما میان ! و اختاپوس رو که از صندلی ناپلئونیش به زیر افتاده و داره میلرزه! ویه عصا که شاید به خمره یروغنتون بخوره شبتون خوش دوستتون دارم و خیلی،خیلی، خیلی خوشحالم !!!!!!!!!!!!!!!!!!! RE: ஜگــپ و گـفـت روزانـهஜ - علی کوچولو - 1393 / 8 / 3 سلام به دوستان گل خودم تونل زمان ، من گاهی عجیب به تونل زمان فکر می کنم دوستان ایا تا به حال فیلمهای تخیلی که مربوط به تونل زمان هست رو دیدید ؟ که قهرمان فیلم یا به گذشته میره یا به اینده ؟حتما دیدید اگر ندیدید الان قصه شو بخونید ! یاسمن به گذشته میرود : امشب مهمترین و بزرگترین اتفاقی که قراره تو زندگی هر دختری بیفته قراره برای من هم بیفته ! امشب قراره برای من خواستگااااااااااااااااااااااار بیاد! اره قراره همین اقایی که الان همسر منه خواستگاری من بیاد !!!!!!!!!! وخب دوستان بنده چون از اینده خبر دارم دوست ندارم با این اقا ازدواج کنم چون ماحصل این ازدواج یه دیوه که همون اختاپوسه! و صد البته مطمئن هستم که اگه خودموبکشم و دو تیکه بکنم واز ارپی برای خانواده ام بگم کسی حرفای منو نمی فهمه و تازه اوضاع بدتر میشه میدونید چرا؟! چون خانواده ام میگن این دختر دیوونه است پس بهتر از دستش خلاص بشیم و بندازیمش توی یقه ی همین اقا ! پس حالا که من از اینده ی منحوسم خبر دارم خودم دست به کار میشم ! دست اقای سروش درد نکنه با اون معجونهایی که بهمون یادداد ! اقای سروش نمیدونسته که این معجونهاش خیلی کاربرد داره و من این جور جاها ازش استفاه خواهم کرد و الا عمرا این چیزها رو بهم یاد میداد میخوام از مادر شوهر اینده و همسر عزیزم پذیرایی کنم تا دراینده چشماشون کم سو نشه یک پارچ گنده و عسل ، اب کرفس ، اب هویج ،تخم مرغ ، زرد چوبه ، زعفران وگلاب برای معطر شدن !اینارو همه رو قاطی میکنم و میرم پشت پنجره ی طبقه ی بالا تا مادر شوهرم و همسرم اینده ام که کت و شلوار بسیار شیکی به تن کردن همراه با همراهان و دسته گل و شیرینی از راه برسن ! وقتی زنگ در و به صدادر بیارن، من از او بالا خوب به خدمتشون میرسم تمام اون معجونو رو سرشون خالی میکنم وایییییییییییییییییییییی چه شود شورش و جیغ به پا میشه و خیابون چهار تا خیابون میشه و حالا مادر بیچاره ی من اگه خودشو بکشه هم صد کیلو طلا هم به من اویزون کنه کسی عروس دیونه ی مالیخولیا نمیخواد! و بدین ترتیب من از دست ارپی و دغدغه هاش رها میشم و سناریوی زندگی من به گونه ای دیگر رقم میخوره !اقای سروش ممنونم بابت معجونهای بلا دور کنتون و اما اونور سکه من تو خیابون دارم راه میرم یه دفعه با همسر اینده ام برخورد می کنم بعدش وقتی ایشون رومی بینم ،مثل تو کارتونها که خانمها چشماشونوشهلا می کنن و پلک میزنن من هم به همسر اینده ام نگاه می کنم و قصد فریبشو دارم اما یه دفعه همسرم یادش میاد که ای وای من این خانم رو جایی دیدم و تمام خاطرات مثل فیلم از جلوی چشماش میگذره و یادش میاد که من براش اختاپوس بچه میارم ! بنابراین یه دفعه تمام خریدهای تودستش و رها کرده و به زمین میریزه و پا به فرار میزاره ..............! [برش] ஜگــپ و گـفـت روزانـهஜ - یاسمن - 1393 / 8 / 9 یکی بود یکی نبود ، زیر گنبد کبود ! یاسمن قورباغه بود! یاسمن تنها توی یک خونه بود! دل قورباغه ی ما، ابرپاره پاره بود! اخه یک غولِ سیاه، مهمون اون شده بود! غول کجا دیو کجا بود ؟دیو که مال قصه بود! دیو زیر تخت علی ، سالها پنهون شده بود ! یه روزی تنگ غروب ، غول نمایون شده بود ! دلِ خاله قورباغه ، یه تیکه خون شده بود ! یاسمن گریه نکن، زاری نکن ! اینقدر قهر و دل ازاری نکن ! یاسمن صبح تا غروب ، کُنجِ خونه ، می نشست گریه میکرد! تا اینکه یه روز به غول گفت : اقا دیو ، آبت میدم ! نونت میدم ! یه کیسه پولت میدم ! بیا بردارو برو ! علیِ من رو رها کن و برو ! دیو سرمست و سیاه قهقه زد ! از صدای خند ه ی اقا دیوه یاسمن چنبره زد! غوله گفت : یاسمن دلت خوشه ! حال و احوالت خوشه ! آب و نون میخوام چه کار ؟ زرو پول میخوام چه کا ر؟ اینجا خونه ی منه ! اشیونه ی منه ! اقا دیو صبح تا غروب ، می نشست پیپ می کشید! روی خونه ی قشنگِ یاسمن ، قیر و اندود می کشید! علیِ تپل و مپل ، یه سره جیغ می کشید ! مامان ، این ابر سیاه، که تو چشمای منه مال چیه ؟ مال کیه؟ چرا خوب نمی بینم ؟ چرا خوب نمی دوَم ؟ چرا ضربه میخورم ؟ یاسمن گریه ش گرفت، عاقبت رفت به کنار برکه شون ، پیش افعی سیاه ! قور قور ! افعی سیاه کجایی ؟ چرا پیش من نیایی ؟ مهمون دارم یه غوله ! غولش نگو فضوله ! صبح تا غروب تو خوونه ! دنبال گیرو بونه! پیپ میکشه فراوون ! خونه ی من زغالدون ! افعی گفت : امشب میام سراغش ! کنار رختخوابش ! در خونتو وا بزار ! حالا منو تنها بزار ! شب شد افعی اومد تو خونه ! بود دنبال بهوونه ! دید اقا دیوه خوابه ! خورو پُفش به راهه ! به دور دیو حلقه زد ! یه نیشِ جانانه زد ! دیو یهو از خواب پرید ! کی بود ؟ چی بود ؟ چه کار شد ؟ کی بود که دست به کار شد ؟! اب زیرِکاه یاسمن ! افعی رو انداخت به من ! حالِ دیوه خراب شد ! دل یاسمن چه شاد شد ! تقدیم به کودکان ارپی و اشتارگات RE: دلنوشته های یاسمن ،مادر علی کوچولو - علی کوچولو - 1393 / 8 / 15 سلام به همه ی دوستان دوستان سپاهیان نور اولین دلنوشته ی من تو روزهای سرد و تاریک زندگیم بود وقتی که اولین بار خبرهایی از درمان ارپی رسید سپاهیان نور: برخیزید ! کیل بکشید و هلهله ی شادی بر پا کنید ! برخیزید و شهر دل را اذین ببندید ! آهای اهالی شهر ارپی مگر صدای پای سپاهیان نور را نمی شنوید ؟! اری سپاهیان نور در راهند ! سپاهیان نور به فرماندهی دکتر لیلا ستاریان و گروه محققش و یا به فرماندهی یکی از محققین خارجی در راهند ! برخیزید و زنگار از دلها بزودایید ، انان سوار بر اسبان تند رو هستند و سلاحشان ژن و سلولهای بنیادیست ! اری ، سلاحهایشان پیشرفته و به روز است ! . انها می ایند تا به ما امید و روشنایی هدیه کنند ! انها می ایند تا زنگار از دلهامان بزودایند ! انها می ایند و با خود رایحه ی عطر گل های یاس را می پراکَنند ! آهای اختاپوس نفرت انگیزی که سالها در چشمان فرزند دلبندم لانه کردی ، و از سلولهای استوانه ای و مخروطی اش تغذیه می کنی ، دوران سلطنتت به پایان رسیده است ، تو دیگر شکسته ای ، تو دیگر تَرک برداشته ای ، تو دیگر برای من ، عظمت گذشته را نداری ! من با تمام وجود ترس را در چشمانت می بینم واین برای من بسیار خوشایند است . اختاپوس به خاطر داری که چگونه صدای خنده ی مستانه ات بند بند دلم را پاره می کرد ؟ من از وحشت حضور تو در زندگیم شبهای زیادی را با گریه به صبح رساندم و همانند یک پرنده برای رها شدن از دست تو خودم را به دیوارهای قفس کوباندم ، به هر در ی زدم ، به هر کجا رفتم واز هر کس که کمک خواستم ، بی نتیجه بود وعاقبت به قرصهای الپرازولام و امی تریپ تیلین پناه اوردم ، اما تو انقدر بیرحم بودی که حتی در رختخواب نیز رهایم نمیکردی ! برای اینکه کمی ارامش پیدا کنم از خانه بیرون میزدم اما تو در خیابان هم حضور داشتی ! ، تودر سوپرمارکتها در لبنیاتیها و همه وهمه جا حضور داشتی ! حتی در اتومبیلم ! من به هر چه نگاه می کردم تو را میدیدم ، حتی من در ایینه به جای خودم ، تورا می دیدم ! آه ارپی ! من در طول زندگی هر گز گریه ی همسرم را ندیده بودم اما تو کمر او را نیز خُرد کرد ه و شکستی و اگر چه او در ظاهر استوار و با صلابت راه می رود اما از درون شکسته است و من بارها و بارها گریه ی او را در سکوت و تنهایی دیده ام ! اختاپوس تو با همه ی عظمت و قدرتت یک چیز را فراموش کرده ای ، که این روزگار عروس هزار داماد است ! و همانگونه که قصر بلورین خوشبختی مرا در کمتر از هفت ماه به یکباره شکست و فرو ریخت تو را نیز در هم می شکند ! اینک ان روز فرا رسیده است ، اماده باش چون بر سر مزارت میلیونها نفر رقص و پایکوبی می کنند ! وای که دلم از خوشحالی قیلوله میرود ! عقربه ها، عقربه های ساعت کمی بجنبید ! چرا از عمد پاهایتان را بر روی صفحه ی ساعت می کشانید ؟ صدای تیک تاک اهسته ی شما مرا و هزاران منتظر دیگر را عصبی می کند ! کمی سریعتر پسر کوچولوی من منتظر است ، منتظر ژنها و سلولها ....... RE: دنیای شیرین من و پسرم (یاسمن و علی کوچولو) - یاسمن - 1393 / 8 / 15 نامه ای به خدا دلم میخواد یک روز زنگ در خونمون به صدا دربیاد و بعدش من درو باز کنم وپشت در سعیده خانم کبوتر سایتمون باشه !اره سعیده خانم پشت دره و اومده پسر منو ببینه ! از این بهتر نمیشه من می بوسمش و به پاس خدماتی که برای همه ی ما بدون کوچکترین چشم داشتی انجام داده ، از او تشکر می کنم علی از تو اتاقش بیرون میاد و من بهش میگم ایشون سعیده خانم هستن کسی که خیلی برامون زحمت کشیدند . علی بهش سلام میکنه اما میدونم که چیزی از حرفهای من درک نکرده ، سعیده به علی نگاه میکنه و میخوادعلیِ منو بیشتر بشناسه و حتما با خودش میگه :این همون پسری هست که یاسمن این قدر نگرانش بود ،چاق و تپل ! خلاصه بعدش به سعیده جان میگم که تصمیم دارم برای علی جان یه بادبادک کاغذی بزرگ درست کنم ، خوشحال میشم که کمکم کنید و البته اون چون مهربون هست قبول می کنه سعیده جان بسیار باسلیقه هست اون کاغذهای رنگی بسیار خوش رنگی رو انتخاب میکنه ،رنگهای زنده و تند ،قرمز ،ابی،زرد ،سبز وبا هم میشینیم و یک بادبادک بزرگ ،بزرگ،بزرگ درست می کنیم اونوقت من روی سرِبادبادک علی نامه ای به خدا می نویسم خداوندا دنیا ی تو همین بود ؟ من دنیایی می خواستم سبز ، سبز ! من دنیایی می خواستم که هر روز در یک نقطه ی ان جنگ و خونریزی نباشد ! من دنیایی می خواستم که در ان انسانها یکدیگر را مثل حیوان نفروشند ، من دنیایی می خواستم که در ان انسانها یکدیگر را به خاطر شرافت و شعورشان دوست بدارند نه مذهبشان ! من دنیایی می خواستم که به صورت دخترهای جوان و بیگناه اسید نپاشند ، من دنیایی می خواستم که زنان در ان مجبور به فروش گوهر گرانبهای عفتشان نباشند ، من دنیایی می خواستم که چشمان هیچ مادری نگران اینده ی فرزندش نباشد و هیچ مادری از رنج اعتیاد فرزندش همانند شمع اب نشود ، خداوندا من دنیایی می خواستم ............. بعد از اتمام کاربادبادک سعیده جان یک نخ طلایی محکم به ان می بندد و به من یک پیشنهاد می دهد، او می گوید حالا باید یک حوض بزرگ توی حیاط درست کنیم ! تعجب می کنم اما چیزی نگفته و مشغول می شویم نمیدونم در ذهن سعیده جان چه می گذرد که پیشنهاد درست کردن حوض را میدهد ، خلاصه در نهایت به پیشنهاد علی جان حوض را رنگ می کنیم ، رنگ ابی و سپس چند تا ماهی قرمز خوشگل خریده و داخل اب حوض می اندازیم بلاخره سعیده جان نخ باد بادک را گرفته و من به علی میگم : وقتی بادبادک از زمین بلند شد باید دستتو به اخرین زنجیر اون بگیری و نامه ی منو ببری پیش خدا !و البته وقتی اونجا رسیدی هر ارزویی که داشتی میتونی از خدا بخواهی که بهت بده ! بادبادک از زمین بلند میشه و علی بالا وبالا و بالاتر میره و به ابرها میرسه و من اونو به صورت یک نقطه می بینم ! بلاخره علیِ من به خدا میرسه و خداوند نامه ی منو میخونه و حتما با خودش میگه : خود کرده را تدبیر نیست ! خدا بعدش روشو به طرف علی می کنه و بهش میگه عزیزم از من چی میخوای ؟ و یقیننا علی میگه یه بسته شکلات و شیرینی ! خدا خنده اش میگیره و به شدت میخنده وبه ابرهای اسمون میگه ببینید این پسر از من چی میخواد ؟ این همه راه رو اومده و از من شکلات و بستنی میخواد ! ابرهای شکم گنده هم می خندند ، به شدت هر چه تمامتر بطوری که شکمهاشون به هم برخورد می کنن و از برخورد اونا رعد و برق بوجود میاد و بارون میگیره ! خلاصه درخواست علی این قدر کودکانه هست که که قطره های بارون هم می خندن و فقط همه و همه جا صدای خنده می شنوم ! حتی سعیده جان هم می خنده ! نگران میشم به سعیده خانم میگم :سعیده جان الان بادبادک کاغذی زیر بارون خراب میشه و پسرکم می افته ، حالا من چه کنم ؟ اون میگه غصه نخور حوض رو برای همین درست کردم ! بادبادک خیس میشه و متلاشی میشه و علی من به شدت توی حوض اب میوفته ! خدای من از توی حوض هم صدای خنده میادبا سعیده جان به طرف حوض میریم ، ای وای ! ماهی های قرمز هر کدومشون یه طرف حوض ولو شدن و با باله شون شکمشونو گرفتن و می خندن ! بهشون میگم شما دیگه چرا دارین میخندین ؟اونا میگن : اونا میگن خب خنده داره که ادم بره پیش خدا و فقط ازش شکلات و شیرینی بخواد ! با عصبانیت به علی نگاه می کنم و بهش میگم : واقعا چقدر شکمویی ! ارزویِ دیگه ای نبود که از خدا وند فقط شکلات و شیرینی خواستی ؟حداقل ارزو می کردی از شر اختاپوس راحت بشیم ! و اون با تعجب نگاهم می کنه و میگه مامان کدوم اختاپوس ؟ ومن تازه یادم میاد که اون هنوز کوچکتر از اون هست که که به چیزی غیر از خوراکی فکر بکنه ،میبوسمش و میگم اتفاقا ارزوی تو بهترین ارزویِ توی دنیا بود ! RE: دلنوشته های یاسمن ،مادر علی کوچولو - علی کوچولو - 1393 / 8 / 15 او آمد ! او با یک درفش و یک لوح سفید امد ! او با لوئیس بریل امد ! او برای نمایشِ افقی دیگر ، در کرانه ی ساحل چشمانِ بی فروغِ فرزندم امد ! او امد، تا از انگشتان کوچک فرزند من ، چشمانی توانمند بسازد ! او امد ، تا قایق ِسرنوشت فرزند مرا ،که در آبهای متلاطم اینده ای نامعلوم، در گرداب استرس و اضطراب به دور خود می چرخید ، به ساحل امن و اسایش برساند ! او امد ، تا من و فرزندم را با دنیای مبهم نابینان ، آشنا کند او امد تا با لغزاندن انگشتان فرزندم ، بر روی شش برجستگی ، زندگی ایجاد کند ! او امد ، تا از دریچه ای دیگر، زیبایی های زندگی را به فرزندم نشان دهد او امد ، تا از فرزند من ، در مقابل اختا پوس یک قهرمان بسازد ! او امد ، تا به من بگوید ، درفش نیز همانند سکه دو رو دارد! همان درفشی که باعث کوری لویی بریل شد ، راهی نوین در جلوی پایش نهاد که دنیای نابینایان را متحول کرد ! او امد ، معلم بریل پسر من امد ! RE: دنیای شیرین من و پسرم (یاسمن و علی کوچولو) - یاسمن - 1393 / 8 / 16 سلام به همه ی خوبان دوستان به نظر شما حیوونا خودشون یا بچه شون ارپی میگیرن ؟عمرا" اگه حیوونا ارپی داشته باشن !اخه بعضیا شون تو تاریکی شکار می کنن بنابراین باید دیدشون تو شب عالی باشه خوششششش به حال هر چی ببر، پلنگ ، شیر و خرسه !!! دیگه غصه ی دید تونلی و رژیم غذایی وتقویت حس لامسه و خط بریل و این جور چیزها رو نمی خورن !دیگه تو خونه شون خانم درفش و خانم پرکینز پیدا نمیشه ! خدایا حالا کار من به کجا رسیده که به خاطر ارپی به حیوونا هم حسودیم میشه ! البته خدا جون من دوست ندارم که پلنگ ، شیر، ببر و خرس بشم !چون اونوقت منم مجبورم برم شکار و می بایست کیلومترها بدوم و بدوم وبدوم تا بتونم شکار کنم و خب خودم میدونم که شکم شکر پنیرِ من با هر چیزی پر نمیشه و دائم باید مشغول کمین کردن و شکار باشم اوه نه این که خیلی سخته ! و در ثانی سرنوشت اون پلنگ ایرانی که شکار چیه اونو گرفته بود وقطعه قطعه اش کرده بود و بعد هم به نشانه ی افتخار عکساشو تو اینترنت گذاشته بود پشتِ منو میلرزونه و جریان اون خرس که توی حوض اب افتاده بود و طناب دور گردنش هم که دیگه بدتر! دوست دارم پرنده باشم !عقاب و شاهین ، که شکارچی هستن و با روحیات من سازگار نیستن . کرکس و لاشخورهم دوست ندارم باشم ،گرچه نقششون از بعضی ادمهایی که تواین دنیا هست بهتره چون اونا طبیعت روپاکیزه می کنن ، برعکس ما که فاتحه ی طبیعت رو میخونیم، اما در هر صورت من نمیتونم جسد بخورم ! وای چه افکاری تو ذهنم میاد ؟ کلاغها هم که گاها" قالب صابون میخورن ! خب معلومه دیگه پنیرها گرون شدن و قالباشون هم کوچیک شده و پنیر گیرشون نمیاد ! اَه اَه مشمئز کننده است ! همین مونده که صابون هم بخورم !وای در نظر بگیرید که چیزی گیرم نیاد و مجبور بشم صابون بخورم ، اونم صابون گلنار !!!بعد با هر قار قار کردنم از تو دهنم یه حباب صابون بیاد بیرون وای چه شود ! اونوقت من میشم حباب ساز زنده وسیار !اونوقت پسرم که حالا یه جوجه کلاغه با دیدن حال اسفناک مادرش از ترس قالب تهی می کنه ! نه کلاغ که اصلا ،اصلا،اصلا نمیخوام باشم !خداجون فکرشو هم نکن من نمیخوام کلاغ باشم!!!!!!!! دوست دارم یه پرنده باشم البته به جز کلاغ و لاشخور و اینا ! مثلا یه کبوتر بودم اخه دیگه شبها چه راحت و بی دغدغه می خوابیدم ،نه از اختاپوس خبری بود و نه از انتظار برای پیشرفت علم !روزها تو اسمون ابی با پسرم پرواز میکردم و شبها هم پسرمو لای پر و بالم میگرفتمووبا هم می خوابیدم ودیگه از کابوس اینده وحشتناک هم راحت میشدم !دیگه لازم نبود دنبال معلم تلفیقی باشم و کتاب درشت خط و..... RE: دلنوشته های یاسمن ،مادر علی کوچولو - یاسمن - 1393 / 8 / 16 سلام به همه ی خوبان امروز رفتم پیش ریئس اموزش و پرورش کودکان استٍثنایی تا در رابطه با علی باهاش حرف بزنم اخه اپتومتریستش برای علی نوشته بود باید علی از کتابهای درشت خط استفاده کنه اما معلم تلفیقی علی با استناد به کتابی که از قبل بهتون معرفی کرده بودم معتقد بود که کتابهای علی باید معمولی باشه و البته منطق هم می گفت که حرف معلم علی درسته راستش اپتومتریست مربوطه شاید تو کار خودش استاد بود اما چون از من پرسید ارپی مخفف چی میشه ؟ یه جورایی استرس منو بیشتر کرد میدونید اقای سروش میگه گاهی باید قورباغه باشی ! اما نمیشه ما تو کشوری زندگی میکنیم که حتی یه کتاب درست و حسابی هم در رابطه با ارپی نداریم ، خب ادم حرصش میگیره اما تو اون کتاب که محصول کشورهای خارجی هست تمام مشکلات چشمی رو طبقه بندی کردن و بسیار قشنگ جدول درست کردن و مشخص کردن که هر دانش اموز با مشکل بینایی باید از چه وسیله ای برای اموزش استفاده کنه و میزان نور چقدر باشه و خلاصه ...... خدارو شکر که کتابه چینی نبود و گرنه توش نوشته بود بیماران رتینیت پیگمانتوزا کلاه نداشته باشن و عینک نزنن و تو افتاب هم برن !اینقدر که از چینی ها بدم میاد ! در مجموع مدتهاست که قرار کودکان با مشکلات بینایی در کنار کودکان عادی درس بخونن اما برای من جای تعجبه که مسئولین اموزش و پرورش چرا یه کلاس اموزشی جهت توجیه معلمهاشو نزاشتن بعضی از کاستیها قلب ادمو به درد میاره . خدایا منو یه شبه ریئس جمهور کن و یا این که یه شبه یه پستی به من بده تا یه کارایی بکنم البته شاید اون موقع اون قدر کار رو سر من ریخته باشه که پسر خودمم یادم بره، نمیدونم اما کاستیها در مورد بیماری ارپی بسیار زیاده حالا خوبه که ما یه جناب سروش و یه حاج اقا یی داریم و یه سایتی که من هر وقت غصه داشته باشم توش بنویسم راستی یه چیز دیگه هم منو اذیت کرد میدونید هیچ کس باورش نمیشه قراره ارپی درمان بشه این اقایی که من پیشش رفته بودم وقتی از درمان ارپی حرف زدم یه جورایی به من نگاه کرد که به من برخورد ! من حس کردم اون رو سر من دو تا گوش دراز دیده ! باور کنید راست میگم ،خیلی دوست داشتم ازش معذرت خواهی کنم و از اتاق بیرون برم و ببینم سایز گوشهام تغییر کرده یا نه ؟ اما نمیشد که برم من معتقدم چشمهای ادمها راستگوترند تا فکشون ! چشماش به من می گفت من دراز گوشم اما فکش یه لبخند ملیح داشت ! ای کاش جاروی جادو ییمو با خودم برده بودم تا سریع می رفتم دنبال اقای سروش تا سروشم بگه که من دراز گوش نیستم اما متاسفانه امکانش نبود یادم باشه دفعه ی بعد که خواستم درمورد درمان ارپی حرف بزنم جارومو با خودم ببرم خلاصه اون اقا گفت پزشکها بهتون چی گفتن ؟ منظورش این بود این حرفهای سایتو ولش کن حرفهای منطقی رو بچسب ! گفتش تازه درمان هم که بیادفکر می کنی که پسر شما در چه سالی کاندید میشه برای درمان ؟ یعنی خفه شو برو به بچه ات بریل یاد بده و توهمات رو ول کن ! خلاصه دلم پر شده بود منم براتون اینا رونوشتم همه تون دوست دارم بدون استثنا |