1394 / 5 / 21، 06:11 عصر
تیک عصبی
دوهفته پیش از مطب دندونپزشکی زنگ زدن که قالب دندون علی اماده شده بنابراین من و علی روز بعدش رفتیم به ملاقات دندونپزشک محترم برای گذاشتن قالب دندون علی جان
علی ازکارهای دندونپزشکی میترسه و خوشش نمیاد و موقع رفتن به دندونپزشکی همیشه غرولند میکنه و بهوونه میگیره
توی مطب علی با ترس روی یونیت دندونپزشکی نشست و اقای دکتر کارشونو شروع کردن
در مجموع کارشون فقط بیست دقیقه زمان برد و در این میون علی جان هر از چند گاهی هم هی اخ و اوخ میکرد
در پایان کار دکتر به علی گفت حالا دندوناتو به هم فشار بده و اگه اذیتی به من بگو . علی جان هم گفت همه چیز خوبه ومن اذیت نیستم
من بهش گفتم علی جان راحتی ؟مشکلی نداری با قالب جدیدت ؟ علی گفت : من مشکل ندارم
ولی به گمانم از ترسش دروغ میگفت و فقط میخواست زودتر از روی صندلی بلند شه و بره
بلاخره از مطب بیرون اومدیم و رفتیم اجیل فروشی تا برای علی یه مقدارتنقلات سالم بخرم
توی مغازه ی اجیل فروشی انواع و اقسام شکلاتها با بسته بندیهای دلکش و دلفریب به ما چشمک میزد. البته بیشتر به علی !
علی رفته بود قسمت شکلاتها وایستاده بود و اونارو نگاه میکرد منم داشتم کار خودمومیکردم تا اینکه علی صدام کرد
مامان ؟ یه لحظه بیا اینجا . رفتم کنارش
علی : مامان یه دونه از اون شکلاتهای تخم مرغی برام میخری
یاسمن : نه ! مگه نمیدونی که نباید شکلات بخوری
علی: مامان فقط یه دونه
یاسمن : نخیر تا زمانی که چربی خونت پایین نیاد نمیخرم
علی : یعنی من اصلا شکلات نخورم ؟
یاسمن : چرا تو میتونی شکلات تلخ بخوری
علی با دهن کجی : شکلات تلخ شکلات تلخ همش شکلات تلخ !
یاسمن : همینی که هست میخوای بخواه نمیخوای بریم
علی یه شکلات تلخ برداشت و به اتفاق رفتیم پارک . اون موقعِ روزتوی پارک تعداد کلاغها از ادمها بیشتر بود و دنبال ته مونده ی غذای ماادمها تو چمنها بودن وقتی به کلاغها و رفتاراشون دقت میکنی ازشون خوشت میاد
گوشه پارک یه پیرمرد تنها نشسته بود علی رفت سراغ بازی و من رفتم کناراون پیرمرد نشستم
دست و صورتش پراز چین و چروک بود سر صحبت رو باهاش باز کردم معلوم بود روزگار چهره ی زیباشو به اون نشون داده
اینو از سبک صحبتهاش و مرورخاطراتش همراه با لبخند و سایه ی غرور و افتخاری که هنگام صحبت کردن در رابطه با هشت فرزندش بر روی چهره اش می نشست می شد فهمید
دائم از پسراش صحبت میکرد که یه پسرم فلان جا رییس هست و یکی فلان جا .. از پیرمردِ خداحافظی کردم و در دل ارزو کردم که ای کاش همه ی ما وقتی به گذشته ی زندگیمون نگاه می کنیم نگاهمون سرشار از غرور ورضایت باشه نه حسرت و پشیمانی
توی پارک چند تا عکس و فیلم از علی گرفتم و متوجه شدم که علی توی صورتش حرکات اضافی پیدا کرده و دائم دهنشو باز و بسته میکنه و لب و لوچشو تکون میده!
این قدر علی این حرکات رو تکرار کرد که صدام دراومد
یاسمن : علی چی شده مامان ؟ چرا هی دهنتو بازو بسته میکنی نکنه با قالب دندونت مشکل داری ؟
علی : نه من با قالب مشکلی ندارم
رسیدیم خونه علی جان فقط نشسته بود وهی لبشو بالا و پایین میکرد و حرکات عجیب و غریبی با دهنش در میاورد منم عین این دیوونه ها دائم می گفتم این حرکات مسخره رو انجام نده !
اصلا حساس شده بود م روی حرکات صورتش!
اخرش به همسرم گفتم به گمانم علی تیک عصبی پیدا کرده همین یکی رو کم داشتیم از فردا باز باید بدو بدودنبال روانشناس و مشاور کودکان باشیم عجب بدبختی هستم من !
همسرم هم یه مدت تو صورت علی دقیق شد و بعدش گفت : اره یاسمن این خیلی حرکات صورتش زیادشده این که این جوری نبود !؟
باباش گفت :علی جان از قالب دندونت چه خبر ؟ درد که نداره این قالب جدید ؟
علی : نخیر
یاسمن اگه درد نداره چرا اینقدر دهنتو باز و بسته میکنی
علی : مامان چه کاربه من داری ؟ چرا این قدر به من گیر دادین ؟
همسرم گفت :یاسمن این حرکات یا مال قالب دندونش هست یا اینکه مال بازیهای کامپیوتری !
خلاصه دیگه وسواس شدم ودلم پر اشوب شد نشسته بودم روبه روی علی و عین دیوونه ها زل زده بودم بهش ! علی هم حرصش گرفته بود و میگفت مامان چرا این جوری نگام میکنی ؟ چرا همش دنبال منی مامان ؟
بلاخره شب سر سفره همه مشغول خوردن شام بودیم که علی صداش دراومد
ای بابا این چیه تو دهن من گذاشتین ، من اصلا قالب نمیخوام، این درد داره ،من نمیتونم شام بخورم
وضد زیر گریه !
از گریه ی علی من و همسرم خوشحال شدیم چون فهمیدیم حرکات اضافی علی مربوط به قالب دندون علی جان بوده و ربطی به اعصاب نداره
روز بعد علی رو بردم دندونپزشکی دکتر روی دندون علی کاربن گذاشت و متوجه شد کجای کار ایراد داره و اون قسمت رو تراش داد
من برای اطمینان بعد از اتمام کار یه مقدار خوراکی توی همون مطب به علی دادم که مطمئن بشم مشکلی هنگام خوردن نداره چون گاهی علی قابل اطمینان نیست و بسته به موقعیت دروغ میگه !!
وبدین سایه مشاور کودکان از سرمان گذشت !
دوهفته پیش از مطب دندونپزشکی زنگ زدن که قالب دندون علی اماده شده بنابراین من و علی روز بعدش رفتیم به ملاقات دندونپزشک محترم برای گذاشتن قالب دندون علی جان
علی ازکارهای دندونپزشکی میترسه و خوشش نمیاد و موقع رفتن به دندونپزشکی همیشه غرولند میکنه و بهوونه میگیره
توی مطب علی با ترس روی یونیت دندونپزشکی نشست و اقای دکتر کارشونو شروع کردن
در مجموع کارشون فقط بیست دقیقه زمان برد و در این میون علی جان هر از چند گاهی هم هی اخ و اوخ میکرد
در پایان کار دکتر به علی گفت حالا دندوناتو به هم فشار بده و اگه اذیتی به من بگو . علی جان هم گفت همه چیز خوبه ومن اذیت نیستم
من بهش گفتم علی جان راحتی ؟مشکلی نداری با قالب جدیدت ؟ علی گفت : من مشکل ندارم
ولی به گمانم از ترسش دروغ میگفت و فقط میخواست زودتر از روی صندلی بلند شه و بره
بلاخره از مطب بیرون اومدیم و رفتیم اجیل فروشی تا برای علی یه مقدارتنقلات سالم بخرم
توی مغازه ی اجیل فروشی انواع و اقسام شکلاتها با بسته بندیهای دلکش و دلفریب به ما چشمک میزد. البته بیشتر به علی !
علی رفته بود قسمت شکلاتها وایستاده بود و اونارو نگاه میکرد منم داشتم کار خودمومیکردم تا اینکه علی صدام کرد
مامان ؟ یه لحظه بیا اینجا . رفتم کنارش
علی : مامان یه دونه از اون شکلاتهای تخم مرغی برام میخری
یاسمن : نه ! مگه نمیدونی که نباید شکلات بخوری
علی: مامان فقط یه دونه
یاسمن : نخیر تا زمانی که چربی خونت پایین نیاد نمیخرم
علی : یعنی من اصلا شکلات نخورم ؟
یاسمن : چرا تو میتونی شکلات تلخ بخوری
علی با دهن کجی : شکلات تلخ شکلات تلخ همش شکلات تلخ !
یاسمن : همینی که هست میخوای بخواه نمیخوای بریم
علی یه شکلات تلخ برداشت و به اتفاق رفتیم پارک . اون موقعِ روزتوی پارک تعداد کلاغها از ادمها بیشتر بود و دنبال ته مونده ی غذای ماادمها تو چمنها بودن وقتی به کلاغها و رفتاراشون دقت میکنی ازشون خوشت میاد
گوشه پارک یه پیرمرد تنها نشسته بود علی رفت سراغ بازی و من رفتم کناراون پیرمرد نشستم
دست و صورتش پراز چین و چروک بود سر صحبت رو باهاش باز کردم معلوم بود روزگار چهره ی زیباشو به اون نشون داده
اینو از سبک صحبتهاش و مرورخاطراتش همراه با لبخند و سایه ی غرور و افتخاری که هنگام صحبت کردن در رابطه با هشت فرزندش بر روی چهره اش می نشست می شد فهمید
دائم از پسراش صحبت میکرد که یه پسرم فلان جا رییس هست و یکی فلان جا .. از پیرمردِ خداحافظی کردم و در دل ارزو کردم که ای کاش همه ی ما وقتی به گذشته ی زندگیمون نگاه می کنیم نگاهمون سرشار از غرور ورضایت باشه نه حسرت و پشیمانی
توی پارک چند تا عکس و فیلم از علی گرفتم و متوجه شدم که علی توی صورتش حرکات اضافی پیدا کرده و دائم دهنشو باز و بسته میکنه و لب و لوچشو تکون میده!
این قدر علی این حرکات رو تکرار کرد که صدام دراومد
یاسمن : علی چی شده مامان ؟ چرا هی دهنتو بازو بسته میکنی نکنه با قالب دندونت مشکل داری ؟
علی : نه من با قالب مشکلی ندارم
رسیدیم خونه علی جان فقط نشسته بود وهی لبشو بالا و پایین میکرد و حرکات عجیب و غریبی با دهنش در میاورد منم عین این دیوونه ها دائم می گفتم این حرکات مسخره رو انجام نده !
اصلا حساس شده بود م روی حرکات صورتش!
اخرش به همسرم گفتم به گمانم علی تیک عصبی پیدا کرده همین یکی رو کم داشتیم از فردا باز باید بدو بدودنبال روانشناس و مشاور کودکان باشیم عجب بدبختی هستم من !
همسرم هم یه مدت تو صورت علی دقیق شد و بعدش گفت : اره یاسمن این خیلی حرکات صورتش زیادشده این که این جوری نبود !؟
باباش گفت :علی جان از قالب دندونت چه خبر ؟ درد که نداره این قالب جدید ؟
علی : نخیر
یاسمن اگه درد نداره چرا اینقدر دهنتو باز و بسته میکنی
علی : مامان چه کاربه من داری ؟ چرا این قدر به من گیر دادین ؟
همسرم گفت :یاسمن این حرکات یا مال قالب دندونش هست یا اینکه مال بازیهای کامپیوتری !
خلاصه دیگه وسواس شدم ودلم پر اشوب شد نشسته بودم روبه روی علی و عین دیوونه ها زل زده بودم بهش ! علی هم حرصش گرفته بود و میگفت مامان چرا این جوری نگام میکنی ؟ چرا همش دنبال منی مامان ؟
بلاخره شب سر سفره همه مشغول خوردن شام بودیم که علی صداش دراومد
ای بابا این چیه تو دهن من گذاشتین ، من اصلا قالب نمیخوام، این درد داره ،من نمیتونم شام بخورم
وضد زیر گریه !
از گریه ی علی من و همسرم خوشحال شدیم چون فهمیدیم حرکات اضافی علی مربوط به قالب دندون علی جان بوده و ربطی به اعصاب نداره
روز بعد علی رو بردم دندونپزشکی دکتر روی دندون علی کاربن گذاشت و متوجه شد کجای کار ایراد داره و اون قسمت رو تراش داد
من برای اطمینان بعد از اتمام کار یه مقدار خوراکی توی همون مطب به علی دادم که مطمئن بشم مشکلی هنگام خوردن نداره چون گاهی علی قابل اطمینان نیست و بسته به موقعیت دروغ میگه !!
وبدین سایه مشاور کودکان از سرمان گذشت !