1394 / 3 / 23، 08:31 عصر
دلم براش تنگه
علی نیست ، با باباش رفته زاهدان من و دخترم تنهاییم ! چقدر دلم براش تنگ شده ! دلم برای عطر تنش تنگه دلم برای شیطونیاش ، تنبلیهاش همه و همه تنگه !
علی نیست که بگم چقدر فیلم می بینی خسته شدم بس که فیلم لاک پشتهای نینجا رو گذاشتی ؟ وای علی تو از فیلم بتمن خسته نشدی ؟ علی بس کن چقدر می شینی با کامپیوتر بازی می کنی !
حتما الان با باباش حسابی کیف کرده ، تا حالا چند تا بستنی رو زده بالا و دور دهنش رو هم لیس زده وبعدشم گفته : بابا این یه رازه ! یه راز مردونه بین دو تا مرد ! (قربون خداشم علی رازهاش هم به شکمش مربوط میشه ! ) بابا یه وقت به مامان نگی !!
وااااای فدای لبخنداش برم وقتی میخواد یه چیزی رو از من قایم کنه خنده اش میگیره خیلی سعی می کنه که خودشو جمع و جور کنه که من متوجه ی رازش نشم اما لباش از هر طرف کش میاره و من بهش میگم : به نظرم داری دروغ میگی !
بعد خیلی ساده لوحانه می پرسه مامان از کجا همه چیزرو می فهمی ؟ منم بهش میگم : از چشمات !
علی : واقعا ؟ مامان از چشمام می فهمی ؟
یاسمن : اره چشمها ی ادمها هم حرف میزنن. برای همین گاهی وقتها که میخواد دروغ بگه چشماشو می بنده !!!!! منم بهش میگم علی باز میخوای به من دروغ بگی چرا چشماتو بستی و اون غش می کنه از خنده
قبلا براتون نوشته بودم که علی هفته ای یه بار بستنی میخوره ، چهارشنبه ها
هر هفته علی از روز یکشنبه برای بستنی ِ روز چهارشنبه بی تاب میشه و دیگه از بستنی حرف میزنه . روز دوشنبه که میشه با اصرار زیاد با باباش میره بیرون که بستنی بخره
من بهش میگم به شرطی میری بستنی بخری که روز چهار شنبه بخوریش واون قبول میکنه
وقتی بستنی رو میخره روز سه شنبه دیگه اویزون یخچاله ! همش میره به بستنیش سر میزنه و نگاش میکنه
منم میگم : علی اینقدر دریخچال رو باز نکن اما اون گوش نمی کنه
و روز چهار شنبه همین که بیدارمیشه ، دست و صورتشو میشوره ومیره سراغ بستنیششششش واااااای دوست دارم یه روز براتون از نحوه ی بستنی خوردنش فیلم بگیرم خیلی با حرص و ولع میخورررره ! گاهی فکر میکنم اگه من نباشم شاید دست و صورتشو رو هم نشوره و بره بستنی بخوره !
همسرم همیشه میگه : یاسمن زشته که من فقط برم یه دونه بستنی بخرم و بیام
یاسمن : اصلا زشت نیست به سوپری بگو اگه بیشتر بخرم پسرم میخوره و چاق میشه این که خجالت نداره والا سوپری هیکل علی رو که ببینه همه چیزو می فهمه
علی : مامان من چاقم ؟! من کجام چاقه ؟ من دارم ورزش میکنم ، من دوچرخه سواری میکنم ، مامان من چاق نیستم
یاسمن : تو و بابات هر دو تا باربی هستین این منم که چاقمممممم!
اوایلش علی سر منو کلاه میزاشت مثلا برای منو و ابجی و باباش هم بستنی می خرید زری و علی بستنی خودشونو میخوردن و تمام میشد من و همسرم اصلا یادمون میرفت که ما هم بستنی داریم بعد علی جان مال ما دوتا رو هم میزد بالا و خنده تحویلمون میداد !
حالا وقتی میگه مامان شما بستنی نمیخواین ؟ میگم نه عزیزم من دوست ندارم لازم نکرده برای من دلسوزی کنی !
نمیدونم سریال حاشیه رو چند نفرتون دیدین ؟ سریال قشنگی بود. سریالی قابل تامل و شامل واقعیتهای جامعه ی پزشکی ما که واقعا همه چیز رو به خوبی به تصویر کشیده بود گرچه بعضیها این سریال رو نپسندیدن !
علی این سریال رو سه بار نگاه کرده و خیلی ازش خوشش اومده بود و اکثر مکالماتشو حفظ شده حالا یه مدت هست یه دفعه همه جا ساکت ما هم داریم فیلم می بینیم یا داریم نهار میخوریم یه دفعه علی داد میزنه عموووو صولت هووووی ! همهمون می پریم و اون میزنه زیر خنده
یا یه دفعه میپره وسط صحبتهای ما و میگه : ملتفت شدیییییی ؟ اررررره ؟ !
دائم هم سرشو مثل مهران مدیری تکون میده و انگشت اشارشو میاره بالا دستشو میچرخونه و میگه من دکترکاشف ، بزرگترین جراح زیبایی خاورمیانه .....و یا میگه من شروینم ! همون وکیله !
از وقتی علی تعطیل شده عصرها به زور وادارش میکنم دوچرخه سواری کنه وااااای چقدر تنبله !اینقدر غر میزنه وای خسته شدم مامان پاهام درد میکنه ، یکی بیاد منو هل بده ، مامان بیا یکم هلم بده هر چی بخوای بهت میدم هرچی بخوای برات میخرم و.....!
من باید فکم بیفته از بس که قربون صدقه اش میرم که بیست دوری دور حیاط بزنه !
چند روز پیشا بهش گفتم دیگه شبا باید سالاد بخوری که لاغر بشی
گفت : وااای فقط سالاد ؟ اینجوری که من میمیرم من پلو میخورم اما یکم پلو میخورم قول میدم که کمی بخورم
حالا امروزعلی نیست که هی فک بزنم . کاش زودتر بیاد چون من و دخترم هر دو دلمون براش تنگ شده و خونه وحشتناک سوت و کور هست !
علی نیست ، با باباش رفته زاهدان من و دخترم تنهاییم ! چقدر دلم براش تنگ شده ! دلم برای عطر تنش تنگه دلم برای شیطونیاش ، تنبلیهاش همه و همه تنگه !
علی نیست که بگم چقدر فیلم می بینی خسته شدم بس که فیلم لاک پشتهای نینجا رو گذاشتی ؟ وای علی تو از فیلم بتمن خسته نشدی ؟ علی بس کن چقدر می شینی با کامپیوتر بازی می کنی !
حتما الان با باباش حسابی کیف کرده ، تا حالا چند تا بستنی رو زده بالا و دور دهنش رو هم لیس زده وبعدشم گفته : بابا این یه رازه ! یه راز مردونه بین دو تا مرد ! (قربون خداشم علی رازهاش هم به شکمش مربوط میشه ! ) بابا یه وقت به مامان نگی !!
وااااای فدای لبخنداش برم وقتی میخواد یه چیزی رو از من قایم کنه خنده اش میگیره خیلی سعی می کنه که خودشو جمع و جور کنه که من متوجه ی رازش نشم اما لباش از هر طرف کش میاره و من بهش میگم : به نظرم داری دروغ میگی !
بعد خیلی ساده لوحانه می پرسه مامان از کجا همه چیزرو می فهمی ؟ منم بهش میگم : از چشمات !
علی : واقعا ؟ مامان از چشمام می فهمی ؟
یاسمن : اره چشمها ی ادمها هم حرف میزنن. برای همین گاهی وقتها که میخواد دروغ بگه چشماشو می بنده !!!!! منم بهش میگم علی باز میخوای به من دروغ بگی چرا چشماتو بستی و اون غش می کنه از خنده
قبلا براتون نوشته بودم که علی هفته ای یه بار بستنی میخوره ، چهارشنبه ها
هر هفته علی از روز یکشنبه برای بستنی ِ روز چهارشنبه بی تاب میشه و دیگه از بستنی حرف میزنه . روز دوشنبه که میشه با اصرار زیاد با باباش میره بیرون که بستنی بخره
من بهش میگم به شرطی میری بستنی بخری که روز چهار شنبه بخوریش واون قبول میکنه
وقتی بستنی رو میخره روز سه شنبه دیگه اویزون یخچاله ! همش میره به بستنیش سر میزنه و نگاش میکنه
منم میگم : علی اینقدر دریخچال رو باز نکن اما اون گوش نمی کنه
و روز چهار شنبه همین که بیدارمیشه ، دست و صورتشو میشوره ومیره سراغ بستنیششششش واااااای دوست دارم یه روز براتون از نحوه ی بستنی خوردنش فیلم بگیرم خیلی با حرص و ولع میخورررره ! گاهی فکر میکنم اگه من نباشم شاید دست و صورتشو رو هم نشوره و بره بستنی بخوره !
همسرم همیشه میگه : یاسمن زشته که من فقط برم یه دونه بستنی بخرم و بیام
یاسمن : اصلا زشت نیست به سوپری بگو اگه بیشتر بخرم پسرم میخوره و چاق میشه این که خجالت نداره والا سوپری هیکل علی رو که ببینه همه چیزو می فهمه
علی : مامان من چاقم ؟! من کجام چاقه ؟ من دارم ورزش میکنم ، من دوچرخه سواری میکنم ، مامان من چاق نیستم
یاسمن : تو و بابات هر دو تا باربی هستین این منم که چاقمممممم!
اوایلش علی سر منو کلاه میزاشت مثلا برای منو و ابجی و باباش هم بستنی می خرید زری و علی بستنی خودشونو میخوردن و تمام میشد من و همسرم اصلا یادمون میرفت که ما هم بستنی داریم بعد علی جان مال ما دوتا رو هم میزد بالا و خنده تحویلمون میداد !
حالا وقتی میگه مامان شما بستنی نمیخواین ؟ میگم نه عزیزم من دوست ندارم لازم نکرده برای من دلسوزی کنی !
نمیدونم سریال حاشیه رو چند نفرتون دیدین ؟ سریال قشنگی بود. سریالی قابل تامل و شامل واقعیتهای جامعه ی پزشکی ما که واقعا همه چیز رو به خوبی به تصویر کشیده بود گرچه بعضیها این سریال رو نپسندیدن !
علی این سریال رو سه بار نگاه کرده و خیلی ازش خوشش اومده بود و اکثر مکالماتشو حفظ شده حالا یه مدت هست یه دفعه همه جا ساکت ما هم داریم فیلم می بینیم یا داریم نهار میخوریم یه دفعه علی داد میزنه عموووو صولت هووووی ! همهمون می پریم و اون میزنه زیر خنده
یا یه دفعه میپره وسط صحبتهای ما و میگه : ملتفت شدیییییی ؟ اررررره ؟ !
دائم هم سرشو مثل مهران مدیری تکون میده و انگشت اشارشو میاره بالا دستشو میچرخونه و میگه من دکترکاشف ، بزرگترین جراح زیبایی خاورمیانه .....و یا میگه من شروینم ! همون وکیله !
از وقتی علی تعطیل شده عصرها به زور وادارش میکنم دوچرخه سواری کنه وااااای چقدر تنبله !اینقدر غر میزنه وای خسته شدم مامان پاهام درد میکنه ، یکی بیاد منو هل بده ، مامان بیا یکم هلم بده هر چی بخوای بهت میدم هرچی بخوای برات میخرم و.....!
من باید فکم بیفته از بس که قربون صدقه اش میرم که بیست دوری دور حیاط بزنه !
چند روز پیشا بهش گفتم دیگه شبا باید سالاد بخوری که لاغر بشی
گفت : وااای فقط سالاد ؟ اینجوری که من میمیرم من پلو میخورم اما یکم پلو میخورم قول میدم که کمی بخورم
حالا امروزعلی نیست که هی فک بزنم . کاش زودتر بیاد چون من و دخترم هر دو دلمون براش تنگ شده و خونه وحشتناک سوت و کور هست !