1394 / 3 / 20، 04:21 عصر
عروسی یاسمن
این روزها خبرهای خوب تو سایت ما زیاده دوستان یکی یکی ازدواج کرده و راهی خونه ی بخت میشن اول فاطمه جان و بهزاد عزیز و بعدش هم کبوتر سایتمون و حالا هم روژین خانم از این اتاق به اون اتاق دنبال جناب سروش و حاج اقا هستن که مشکلشونو حل کنند و برن پی بختشون !
ابجی روژین فعلا دست نگهدارید! چون نوبتی هم که باشه نوبت منه ! اره نوبت یاسمن هست !
دوستان منم میخوام عروس بشم ! راستش من عوض یه خواستگارچند تاخواستگار دارم و همشون هم تحصیل کرده ، اجتماعی ، خوشتیپ و اشنا به فنون رزمی هستن اما من برای ازدواج دو شرط دارم که دوست دارم جناب سروش و حاج اقا شرایط منوتا قبل ازخواستگاری به اطلاع این اقایون برسونند
شرط اول : ولیعهد من در قلعه ای سیاه در بند وزندانی یک اختاپوس است . هرکس که بتواند ولیعهد نازنین مرا از بند اختاپوس برهاند من با او ازدواج خواهم کرد
اختاپوس بسیار بیرحم و سیاستمدار است و تا به حال قهرمانان زیادی را شکست داده است قهرمان زندگی من باید بداند برای پیروز شدن بر اختاپوس هرگز نباید بازوان او را قطع نماید چون پس از قطع بازوی اختاپوس ،هر بازو تبدیل به اختاپوس دیگری شده و بنابراین ناخواسته در مقابل خود به جای یک دشمن دو ویاچند دشمن قرار میدهد !
غلبه بر اختاپوس یک راز دارد رازی که اینجاست در سینه ی یاسمن
برای پیروز شدن براختاپوس باید چشم راست او را هدف گرفت و پیکانی که به طرف اختاپوس پرتاب میشود می بایست اغشته به زهر نفرت باشد و زهر نفرت نیز در اشک چشمان من است!
قهرمان زندگی من باید سرعت عمل داشته باشد چون اختاپوس با کمی احساس خطر سریعا مرکب سیاهش را در فضا می افشاند و جلوی دید مبارزه کننده را تار میکند پس او باید پیکانش را تا قبل از پراکنده شدن مرکب سیاه اختاپوس پرتاب نماید در غیر اینصورت موفق نشده و طعمه ی اختاپوس می گردد
و اما خواسته ی دوم من : قهرمان زندگی من باید برایم یک تاج و شنل به ارمغان بیاورد
تاج من می بایست متشکل از هزاران سنگ قیمتی باشد سنگهایی از جنس ژن ! ژنهای سالم !
من یک شنل میخواهم که مزین به میلیونها سلول بنیادی باشد !
روزی که اختاپوس نابود شده و ولیعهد من از بند ازاد شود من کبوتران سفیدم را به اقصی نقاط دنیا خواهم فرستاد و همه را به جشن عروسیم دعوت خواهم نمود
در جشن عروسی یاسمن همه ی کسانی که از مشکل ژنتیک رنج می برند ، همه ی کسانی که رنج بیماریهای صعب العلاج خواب را ازچشمانشان ربوده است و تمامی مادرانی که ارزوهایشان برباد رفته است حضور خواهند داشت
من خرامان خرامان بالباس سپید عروسی از میان جمعیت دردکشیده میگذرم تلالو سنگهای قیمتی تاج و شنل عروسی من چشمها را خیره خواهد نمود. همه اجازه خواهند داشت هر چقدر که میخواهند از سنگهای قیمتی تاج و شنل من برای خود بچینند در این جشن حتما نجمه دخترک زیباروی مبتلا به تالاسمی حضور خواهد داشت در این جشن نازنینها ، محمدها و همه و همه حضور خواهند داشت ...
در جشن عروسی یاسمن دیگر نگاه هیچ مادری نگران اینده ی فرزند دلبندش نیست
خواستگاران من در راهند قلبم از هیجان در سینه میلرزد دوست دارم زودتر این انتظار به پایان برسد تا بدانم بلاخره مرد زندگی من چه کسی خواهد بود انها می بایست کیلومترها راه را بپیمایند و
من هر شب در سیر و سفرم و به انها می اندیشم.و روز ی هزار بار خودم را در لباس سپید و تاج وشنل عروسی تصور میکنم
حاج اقای محترم و جناب سروش شاید شما نیز این اقایون را بشناسید
شوالیه ژن از کشور انگستان و امریکا
گلادیاتور سلول بنیادی از کشورانگلستان و روسیه
جناب لرد ارگوس 2 از کشور امریکا
جناب پروتز شبکیه با روکش رنگی از کشور ژاپن
من یه خواستگار ایرانی هم دارم !اره ایشون هم اکنون در پژوهشکده ی رویان زیر نظر خانم دکتر ستاریان و دکتر درویش مشغول یاد گیری فنون رزمی هستند
دوستان به نظر شما کدامیک از این اقایون می تواند مرا به ارزویم که هلاکت اختاپوس و ازادی ولیعهد من است برساند ؟ کدامیک میتواند چنین تاج و شنل ارزشمندی برای من هدیه بیاورد ؟ به نظر شما من با چه کسی ازدواج خواهم نمود ؟ قهرمان زندگی من کی و چه وقت از راه میرسد ؟
من بیشتر به جناب سلولهای بنیادی می اندیشم !
این روزها خبرهای خوب تو سایت ما زیاده دوستان یکی یکی ازدواج کرده و راهی خونه ی بخت میشن اول فاطمه جان و بهزاد عزیز و بعدش هم کبوتر سایتمون و حالا هم روژین خانم از این اتاق به اون اتاق دنبال جناب سروش و حاج اقا هستن که مشکلشونو حل کنند و برن پی بختشون !
ابجی روژین فعلا دست نگهدارید! چون نوبتی هم که باشه نوبت منه ! اره نوبت یاسمن هست !
دوستان منم میخوام عروس بشم ! راستش من عوض یه خواستگارچند تاخواستگار دارم و همشون هم تحصیل کرده ، اجتماعی ، خوشتیپ و اشنا به فنون رزمی هستن اما من برای ازدواج دو شرط دارم که دوست دارم جناب سروش و حاج اقا شرایط منوتا قبل ازخواستگاری به اطلاع این اقایون برسونند
شرط اول : ولیعهد من در قلعه ای سیاه در بند وزندانی یک اختاپوس است . هرکس که بتواند ولیعهد نازنین مرا از بند اختاپوس برهاند من با او ازدواج خواهم کرد
اختاپوس بسیار بیرحم و سیاستمدار است و تا به حال قهرمانان زیادی را شکست داده است قهرمان زندگی من باید بداند برای پیروز شدن بر اختاپوس هرگز نباید بازوان او را قطع نماید چون پس از قطع بازوی اختاپوس ،هر بازو تبدیل به اختاپوس دیگری شده و بنابراین ناخواسته در مقابل خود به جای یک دشمن دو ویاچند دشمن قرار میدهد !
غلبه بر اختاپوس یک راز دارد رازی که اینجاست در سینه ی یاسمن
برای پیروز شدن براختاپوس باید چشم راست او را هدف گرفت و پیکانی که به طرف اختاپوس پرتاب میشود می بایست اغشته به زهر نفرت باشد و زهر نفرت نیز در اشک چشمان من است!
قهرمان زندگی من باید سرعت عمل داشته باشد چون اختاپوس با کمی احساس خطر سریعا مرکب سیاهش را در فضا می افشاند و جلوی دید مبارزه کننده را تار میکند پس او باید پیکانش را تا قبل از پراکنده شدن مرکب سیاه اختاپوس پرتاب نماید در غیر اینصورت موفق نشده و طعمه ی اختاپوس می گردد
و اما خواسته ی دوم من : قهرمان زندگی من باید برایم یک تاج و شنل به ارمغان بیاورد
تاج من می بایست متشکل از هزاران سنگ قیمتی باشد سنگهایی از جنس ژن ! ژنهای سالم !
من یک شنل میخواهم که مزین به میلیونها سلول بنیادی باشد !
روزی که اختاپوس نابود شده و ولیعهد من از بند ازاد شود من کبوتران سفیدم را به اقصی نقاط دنیا خواهم فرستاد و همه را به جشن عروسیم دعوت خواهم نمود
در جشن عروسی یاسمن همه ی کسانی که از مشکل ژنتیک رنج می برند ، همه ی کسانی که رنج بیماریهای صعب العلاج خواب را ازچشمانشان ربوده است و تمامی مادرانی که ارزوهایشان برباد رفته است حضور خواهند داشت
من خرامان خرامان بالباس سپید عروسی از میان جمعیت دردکشیده میگذرم تلالو سنگهای قیمتی تاج و شنل عروسی من چشمها را خیره خواهد نمود. همه اجازه خواهند داشت هر چقدر که میخواهند از سنگهای قیمتی تاج و شنل من برای خود بچینند در این جشن حتما نجمه دخترک زیباروی مبتلا به تالاسمی حضور خواهد داشت در این جشن نازنینها ، محمدها و همه و همه حضور خواهند داشت ...
در جشن عروسی یاسمن دیگر نگاه هیچ مادری نگران اینده ی فرزند دلبندش نیست
خواستگاران من در راهند قلبم از هیجان در سینه میلرزد دوست دارم زودتر این انتظار به پایان برسد تا بدانم بلاخره مرد زندگی من چه کسی خواهد بود انها می بایست کیلومترها راه را بپیمایند و
من هر شب در سیر و سفرم و به انها می اندیشم.و روز ی هزار بار خودم را در لباس سپید و تاج وشنل عروسی تصور میکنم
حاج اقای محترم و جناب سروش شاید شما نیز این اقایون را بشناسید
شوالیه ژن از کشور انگستان و امریکا
گلادیاتور سلول بنیادی از کشورانگلستان و روسیه
جناب لرد ارگوس 2 از کشور امریکا
جناب پروتز شبکیه با روکش رنگی از کشور ژاپن
من یه خواستگار ایرانی هم دارم !اره ایشون هم اکنون در پژوهشکده ی رویان زیر نظر خانم دکتر ستاریان و دکتر درویش مشغول یاد گیری فنون رزمی هستند
دوستان به نظر شما کدامیک از این اقایون می تواند مرا به ارزویم که هلاکت اختاپوس و ازادی ولیعهد من است برساند ؟ کدامیک میتواند چنین تاج و شنل ارزشمندی برای من هدیه بیاورد ؟ به نظر شما من با چه کسی ازدواج خواهم نمود ؟ قهرمان زندگی من کی و چه وقت از راه میرسد ؟
من بیشتر به جناب سلولهای بنیادی می اندیشم !