1394 / 2 / 19، 09:37 صبح
کانون فرهنگی
حالم خوش نیست . دوست دارم فقط بنویسم ! از چی ؟ نمیدونم از هر چی که پیش اومد
به نظر میرسه اتفاقات خوب تو زندگی ماها خیلی کم شده وهر چی رو به جلو میری زندگی رنگش تیره تر میشه !
تازه وقتی زندگی رنگش روشن هم هست ، رنگ خاکستری داره یه رنگ دلگیر خدایااااااا دلم برای اتفاقات خووووووب تنگ شده !
این روزها پای صحبت هرکس که میشینی می بینی دلش پره و وضعیت تو از اونها بهتره ! و من نمیدونم دلیل این همه غم و غصه چیه ؟ ایا تکنولوژی مسبب این بدبختیهاست یا قاطی شدن فرهنگها و یا شاید حصارها و طنابها و....
گاهی فکر میکنم باید برم با مادرم یه دعوای درست و حسابی بکنم ک چرا باعث و بانی این شد که پا تو این دنیای خراب شده گذاشتم
انگاری همه به نوعی گرفتارند ، همه سر درگم ودر حال دویدن وحتی نمی دونن برای چی و به کجا دارن میدون به نظر میرسه تکلیفمون با خودمون هم مشخص نیست
بعد چند روز که به سایت سر زدم پیامهای دوستان رو سریع خوندم تو یکی از پیامها، یکی از دوستان از قول فریده خانم نوشته بودند که تا سال 2017 ما دیگه بیماری به نام ارپی نداریم !
واقعا ؟ کمی باورش برام سخته یعنی یه همچین چیزی صحت داره ؟ خداجوووون من که باورم نمیشه . تا سال 2017 علی من میششه 11 ساله ، خب قدش بلندتر میشه ، اقاتر میشه ، قلدرتر میشه و....
اما چنین چیزی در مخیله ی من نمی گنجه و باورش برام سخته مگه میشه که دو سال دیگه درمان بیاد ؟
وای خداجون یعنی من میتونم بعد از گذشت دو یا چهار سال دیگه کوله بار دغدغه هامو در رابطه با علی زمین بزارم یعنی یه روز میرسه که علی خودش به تنهایی بره خرید کنه بره دوچرخه سواری بره ورزشهای رزمی بره تیر اندازی بره ، یه روز میشه که من دیگه نگران روزهایی که علی ورزش داره نباشم و یه روز میشه که علی چپ و راست لباسهاشو خوب تشخیص بده و این قدر چشماشو مالش نده و....
هر وقت علی چشاشو مالش میده من فکر میکنم یکی دل منو تو قفسه ی سینه ام مالش میده ، چقدر از این کارش عصبی میشم
البته من در رابطه با درمان علی خودمو برای هفت یا هشت سال دیگه اماده کردم ! این جوری بهتره !
.خب بگذریم
از الان دارن برای تابستون بچه ها برنامه ریزی می کنن ! و کانون فرهنگی برای بچه ها کلاسهای تیر اندازی ، پینگ و پنگ و فوتسال و دوچرخه شواری و شنا و ..... پیش بینی کرده
علی پاشو تو یه کفش کرده بود که من دوست دارم برم تیر اندازی !!!! مضحک ترین چیزی که تا به حال شنیدم ! خیلی خندم گرفته بود از اون خنده های تلخ که بهش عادت دارم
پیش خودم گفتم مامان تو از بیست متری نمی تونی یه شتر رو ببینی که بهش شلیک کنی اون وقت توقع داری بری تیر انداززززی
گاهی اوقات علی یه خواسته ها و یه حرفایی میزنه که دلت میخواد موهاتو بکنی !
اون دوست داره بره تیر اندازی چون کار با اسلحه رو خیلی دوست داره و دیگه این که حبیب هم کلاسیش هم تو کلاس تیر اندازی ثبت نام کرده ! انگاری متوجه نیست که اون با حبیب و سایر دانش اموزها متفاوته !
کلی با هم سر این قضیه جنگ دعوا کردیم در نهایتش من گفتم که آقای حسینی گفتن تیر اندازی برای علی جان خوب نیست چون به گوشش ممکنه صدمه بزنه !یکی از اون حرفای مسخره ! خب مجبور بودم نمی تونستم بگم مامان تو ارپپپپپپپی داری باید پا رو ی بسیاری ازآرزوهات بزاری همون طور که تا به حال گذاشتی !
هر جای زندگی رو که نگاه میکنی سایه ی شوم این جناب اختاپوس رو می بینی
راستی مدیر کانون هم جناب حسینی معلم بریل علی هست و علی خیلی خوشحال هست که اقای حسینی اونجاست و البته خود من هم خو شحالم چون اون به درد من و پسرم اشناست و یقیننا علی اونجا روزهای خوبی رو سپری میکنه
تو کانون برای بچه هاکلاس قران هم گذاشتن اما من علی رو ثبت نام نکردم ، ناگفته نماند که قران خوندن علی به دلیل مشکل گفتاریش افتضاح هست
گاهی فکر میکنم اشتباه کردم که ثبت نامش نکردم چون معلم قرانِ کانون خود اقای حسینی هست و علی ، هم قران خوندنش خوب میشد و هم این که از نظر گفتاری پیشرفت میکرد حالا شاید نظرم عوض شد و کلاس قران هم گذاشتمش حقیقتش علی توی تابستونهای سالهای پیش اصلا تفریح نداشت بس که من باهاش فارسی و دیکته کار کردم تا کمی مشکل گفتار و بیانش برطرف بشه و راه بیفته وااااای چه روزهای سختی !
من علی رو تو کلاسهای شنا ، کامپیوتر و نقاشی وزبان و فوتسال ثبت نام کردم البته مشخص نیست کدوم کلاسها صددرصد راه اندازی بشه و امیدوارم کلاس فوتسال باعث ناامیدیش نشه !
چون به لطف جناب اختاپوس توپها، پله ها ،چاله چوله ها ، مدادها ، و پاکن ها و.... با علیِ من سر ناسازگاری دارن !
بهتره خلاصه کنم به لطف اختاپوس همه چیز با فرزند من ناسازگاری داره !
دوستتون دارم به وسعت اسمون
حالم خوش نیست . دوست دارم فقط بنویسم ! از چی ؟ نمیدونم از هر چی که پیش اومد
به نظر میرسه اتفاقات خوب تو زندگی ماها خیلی کم شده وهر چی رو به جلو میری زندگی رنگش تیره تر میشه !
تازه وقتی زندگی رنگش روشن هم هست ، رنگ خاکستری داره یه رنگ دلگیر خدایااااااا دلم برای اتفاقات خووووووب تنگ شده !
این روزها پای صحبت هرکس که میشینی می بینی دلش پره و وضعیت تو از اونها بهتره ! و من نمیدونم دلیل این همه غم و غصه چیه ؟ ایا تکنولوژی مسبب این بدبختیهاست یا قاطی شدن فرهنگها و یا شاید حصارها و طنابها و....
گاهی فکر میکنم باید برم با مادرم یه دعوای درست و حسابی بکنم ک چرا باعث و بانی این شد که پا تو این دنیای خراب شده گذاشتم
انگاری همه به نوعی گرفتارند ، همه سر درگم ودر حال دویدن وحتی نمی دونن برای چی و به کجا دارن میدون به نظر میرسه تکلیفمون با خودمون هم مشخص نیست
بعد چند روز که به سایت سر زدم پیامهای دوستان رو سریع خوندم تو یکی از پیامها، یکی از دوستان از قول فریده خانم نوشته بودند که تا سال 2017 ما دیگه بیماری به نام ارپی نداریم !
واقعا ؟ کمی باورش برام سخته یعنی یه همچین چیزی صحت داره ؟ خداجوووون من که باورم نمیشه . تا سال 2017 علی من میششه 11 ساله ، خب قدش بلندتر میشه ، اقاتر میشه ، قلدرتر میشه و....
اما چنین چیزی در مخیله ی من نمی گنجه و باورش برام سخته مگه میشه که دو سال دیگه درمان بیاد ؟
وای خداجون یعنی من میتونم بعد از گذشت دو یا چهار سال دیگه کوله بار دغدغه هامو در رابطه با علی زمین بزارم یعنی یه روز میرسه که علی خودش به تنهایی بره خرید کنه بره دوچرخه سواری بره ورزشهای رزمی بره تیر اندازی بره ، یه روز میشه که من دیگه نگران روزهایی که علی ورزش داره نباشم و یه روز میشه که علی چپ و راست لباسهاشو خوب تشخیص بده و این قدر چشماشو مالش نده و....
هر وقت علی چشاشو مالش میده من فکر میکنم یکی دل منو تو قفسه ی سینه ام مالش میده ، چقدر از این کارش عصبی میشم
البته من در رابطه با درمان علی خودمو برای هفت یا هشت سال دیگه اماده کردم ! این جوری بهتره !
.خب بگذریم
از الان دارن برای تابستون بچه ها برنامه ریزی می کنن ! و کانون فرهنگی برای بچه ها کلاسهای تیر اندازی ، پینگ و پنگ و فوتسال و دوچرخه شواری و شنا و ..... پیش بینی کرده
علی پاشو تو یه کفش کرده بود که من دوست دارم برم تیر اندازی !!!! مضحک ترین چیزی که تا به حال شنیدم ! خیلی خندم گرفته بود از اون خنده های تلخ که بهش عادت دارم
پیش خودم گفتم مامان تو از بیست متری نمی تونی یه شتر رو ببینی که بهش شلیک کنی اون وقت توقع داری بری تیر انداززززی
گاهی اوقات علی یه خواسته ها و یه حرفایی میزنه که دلت میخواد موهاتو بکنی !
اون دوست داره بره تیر اندازی چون کار با اسلحه رو خیلی دوست داره و دیگه این که حبیب هم کلاسیش هم تو کلاس تیر اندازی ثبت نام کرده ! انگاری متوجه نیست که اون با حبیب و سایر دانش اموزها متفاوته !
کلی با هم سر این قضیه جنگ دعوا کردیم در نهایتش من گفتم که آقای حسینی گفتن تیر اندازی برای علی جان خوب نیست چون به گوشش ممکنه صدمه بزنه !یکی از اون حرفای مسخره ! خب مجبور بودم نمی تونستم بگم مامان تو ارپپپپپپپی داری باید پا رو ی بسیاری ازآرزوهات بزاری همون طور که تا به حال گذاشتی !
هر جای زندگی رو که نگاه میکنی سایه ی شوم این جناب اختاپوس رو می بینی
راستی مدیر کانون هم جناب حسینی معلم بریل علی هست و علی خیلی خوشحال هست که اقای حسینی اونجاست و البته خود من هم خو شحالم چون اون به درد من و پسرم اشناست و یقیننا علی اونجا روزهای خوبی رو سپری میکنه
تو کانون برای بچه هاکلاس قران هم گذاشتن اما من علی رو ثبت نام نکردم ، ناگفته نماند که قران خوندن علی به دلیل مشکل گفتاریش افتضاح هست
گاهی فکر میکنم اشتباه کردم که ثبت نامش نکردم چون معلم قرانِ کانون خود اقای حسینی هست و علی ، هم قران خوندنش خوب میشد و هم این که از نظر گفتاری پیشرفت میکرد حالا شاید نظرم عوض شد و کلاس قران هم گذاشتمش حقیقتش علی توی تابستونهای سالهای پیش اصلا تفریح نداشت بس که من باهاش فارسی و دیکته کار کردم تا کمی مشکل گفتار و بیانش برطرف بشه و راه بیفته وااااای چه روزهای سختی !
من علی رو تو کلاسهای شنا ، کامپیوتر و نقاشی وزبان و فوتسال ثبت نام کردم البته مشخص نیست کدوم کلاسها صددرصد راه اندازی بشه و امیدوارم کلاس فوتسال باعث ناامیدیش نشه !
چون به لطف جناب اختاپوس توپها، پله ها ،چاله چوله ها ، مدادها ، و پاکن ها و.... با علیِ من سر ناسازگاری دارن !
بهتره خلاصه کنم به لطف اختاپوس همه چیز با فرزند من ناسازگاری داره !
دوستتون دارم به وسعت اسمون