1394 / 1 / 30، 03:44 عصر
تنبیه علی کوچولو
دیروز علی سر ساعت همیشگی از مدرسه اومد و زنگ ایفونو زد . دستای تپل کوچولوشو گرفته بود جلوی ایفون هی دستشو چنگ میکرد و هی باز میکرد یعنی اینکه من گرگم و اومدم تورو بخورم
درو براش باز کردم و علی سلام داد
یاسمن: سلام به شکر خودم ؟ چه خبر از مدرسه ؟ امروز مدرسه خوش گذشت ؟
علی وقتی ناراحته لب و لوچش کاملا میوفته پایین و موقع صحبت کردن اجزای صورتشو زیاد حرکت میده
گفت : نه !( با لب و اوچِ کاملا اویزون و افتاده )
یاسمن :چرا ؟
علی : مریض بودم ، تمام بدنم درد میکرد!
یاسمن :صبح که حالت خوب بود !
علی :اره ولی تومدرسه دستام ، پاهام ، شکمم و سرم همه جام خیلی درد میکرد تازه کمرمم درد میکرد !
قبلا که کوچکتر بود می گفت حتی موهام هم درد میکرد !حالا دیگه میفهمه که جمله ای از این مضحک تر وجود ندارد و موها رو از اجزای درد گرفتنی جدا میکنه خدا رو شکر !
خیلی ناراحت شدم که گفت بدنم درد میکنه ومریضه چون تازه داروهاش تموم شده بود ودیگه اینکه من یه مدت بخش هماتولوژی کودکان کار میکردم با بچه های سرطانی
اون بخش تو روحیه ی من خیلی تا ثیر منفی گذاشته تا یه کبودی روی بدن علی می بینم در جاهایی که قاعدتا نباید کبود بشه مثل پشت ساق پاش ، دیوونه میشم
اکثریت قریب با اتفاق این بچه ها تپل بودن و با علائم پیش پا افتاده ی سرماخوردگی مراجعه میکردن که بعد معلوم میشد بدخیمی دارن !
اعصابم حسابی به هم ریخته بود تا اینکه این سوالش دلموخرسند کرد !
علی :مامان شکلاتها کجاست ؟ یه دونه شکلات به من بده !
و دیگه اینکه بلافاصله رفت سر کامپیوتر ! و موقع نهار خوردن هم که دقت کرد مثل همیشه اشتهاش خوب بود !
پس یه جای کار می لنگید وعلی داشت تمارض میکرد ! اون بیمار نبود شبه بیمار بود !
یاسمن :علی جان حبیب چطور بود؟
علی : خوب بود خوش به حالش تمریناشو همه رو درست حل کرده بود ! (حبیب دوست نزدیک علی هست و اون طور که علی ازش تعریف میکنه هوای علی روخیلی داره )
یاسمن : خب پس ریاضی هم داشتین ؟ کلاس ریاضیتون چطور بود ؟
خوب نبود من تمرینهای ریاضی رو نتونستم درست حل کنم خانم معلم به من گفت همشونو پاک کن من الان دستام خیلی درد میکنه از بس که دفترمو پاک کردم ولی حبیب همشونو درست حل کرده بود( لب و لوچ اویزون )
علی :مامان من فردا نمیتونم برم مدرسه چون اصلا حالم خوب نیست ، مریضم!
یاسمن : خب میخواستی حواستو جمع کنی حالا مهم نیست امروز با هم میشینیم کتاب گاج ریاضی رو حل می کنیم بعدش هم علی جان منم به سن تو که بودم چند بار تمرینامو درست حل نکردم و مجبور شدم همشو پاک کنم .منم دانش اموز زیاد زرنگی نبودم ، غصه نخور گاهی این چیزها پیش میاد دیگه
علی: نه مامان من که فردا مدرسه نمیرم اخه خیلی بدنم درد میکنه
یاسمن : باشه میبرمت ازمایشگاه ازت ازمایش خون بگیرن تا ببینیم چرا تو همیشه مریضی
علی : اره منو ببر تا دوباره یه سوزنوهی بزنن تو دستم ، اینجا ( گودی دستشو نشون داد) من نمیرم خون بدم
ظاهرا روزی که از علی تو بیمارستان نمونه ی خون گرفتن تا تهران بفرستیم برای ازمایشات ژنتیک ، علی خیلی اذیت شده بود وتمام بیمارستان رو روی سرش گذاشته بود بس که گریه کرده بود و جیغ کشیده بود
اولا که تا سه بار فرار کرده بود که از تو راهرو گرفتنش بعدش هم کلی پرستار رو سرش ریختن تا تکون نخوره و چون ترس باعث میشه رگها بخوابند پرستارها نتونسته بودن رگشو پیدا کنن وچندین نوبت تو دستش سوزن فرو کردن تا بلاخره تونستن ازش نمونه ی خون بگیرن
باباش میگفت اون روز علی این قدر از پرستارها خواهش و تمنا کرده که ازش خون نگیرن که اشکشونو دراورده بوده
یادمه وقتی علی اومد خونه رمق نداشت بس که تقلا کرده بود جیغ کشیده بود
حالااون از خونگیری وحشت داره
گاهی با خودم فکر میکنم چه خوب شد که ما نمونه ی خون علی رو همینجا گرفتیم و فرستادیم و گرنه اگه علی پیش دکتر درویش میرفت خاطره ی تلخی برای دکتر درویش به جا میزاشت !!!
خب بگذریم ، هر چی عصر بهش گفتم علی بیا کتاب گاج ریاضی حل کنیم همش بهونه اورد گفت اول این کارو بکنم و بعدش این کارو بکنم و... اخرش هم گفت مامان بیا بازی گرگ و بره بکنیم من گرگ میشم توبره !
یه کمی باهاش باز ی کردم وبهش گفتم خب حالانوبت چیه ؟ نوبت کتاب گاج
علی : کتاب گاج ، کتاب گاج، بروبینیم بابا ! من حوصله ندارم ریاضی هم کار نمی کنم
یاسمن :خب منم برات غذای خوشمزه دیگه درست نمی کنم !
علی : درست نکن با بابا میرم از رستوران غذا میخرم !
بعدش هم که مهمان خونه اومد و گاج بی گاج
صبح که میخواستم مثل هر روز براش یه خوراکی بزارم تا تو مدرسه بخوره ظرفشو از تو کیفش برداشتم دیدم ساندویچها شو نخورده
یاسمن : علی چرا ساندویچتو نخوردی
علی : خب معلمم منو نزاشت زنگ تفریح برم بیرون بخاطر تمرینات ریاضی !
یاسمن : پس دیروز تنبیه شدی ؟
علی : اره !
یاسمن : مهم نیست ازاین به بعد حواستو بیشتر جمع کن !
دلم خنک شد !چون اون باید بفهمه که زندگی فقط بستنی و شکلات و پیتزا نیست !
دیروز علی سر ساعت همیشگی از مدرسه اومد و زنگ ایفونو زد . دستای تپل کوچولوشو گرفته بود جلوی ایفون هی دستشو چنگ میکرد و هی باز میکرد یعنی اینکه من گرگم و اومدم تورو بخورم
درو براش باز کردم و علی سلام داد
یاسمن: سلام به شکر خودم ؟ چه خبر از مدرسه ؟ امروز مدرسه خوش گذشت ؟
علی وقتی ناراحته لب و لوچش کاملا میوفته پایین و موقع صحبت کردن اجزای صورتشو زیاد حرکت میده
گفت : نه !( با لب و اوچِ کاملا اویزون و افتاده )
یاسمن :چرا ؟
علی : مریض بودم ، تمام بدنم درد میکرد!
یاسمن :صبح که حالت خوب بود !
علی :اره ولی تومدرسه دستام ، پاهام ، شکمم و سرم همه جام خیلی درد میکرد تازه کمرمم درد میکرد !
قبلا که کوچکتر بود می گفت حتی موهام هم درد میکرد !حالا دیگه میفهمه که جمله ای از این مضحک تر وجود ندارد و موها رو از اجزای درد گرفتنی جدا میکنه خدا رو شکر !
خیلی ناراحت شدم که گفت بدنم درد میکنه ومریضه چون تازه داروهاش تموم شده بود ودیگه اینکه من یه مدت بخش هماتولوژی کودکان کار میکردم با بچه های سرطانی
اون بخش تو روحیه ی من خیلی تا ثیر منفی گذاشته تا یه کبودی روی بدن علی می بینم در جاهایی که قاعدتا نباید کبود بشه مثل پشت ساق پاش ، دیوونه میشم
اکثریت قریب با اتفاق این بچه ها تپل بودن و با علائم پیش پا افتاده ی سرماخوردگی مراجعه میکردن که بعد معلوم میشد بدخیمی دارن !
اعصابم حسابی به هم ریخته بود تا اینکه این سوالش دلموخرسند کرد !
علی :مامان شکلاتها کجاست ؟ یه دونه شکلات به من بده !
و دیگه اینکه بلافاصله رفت سر کامپیوتر ! و موقع نهار خوردن هم که دقت کرد مثل همیشه اشتهاش خوب بود !
پس یه جای کار می لنگید وعلی داشت تمارض میکرد ! اون بیمار نبود شبه بیمار بود !
یاسمن :علی جان حبیب چطور بود؟
علی : خوب بود خوش به حالش تمریناشو همه رو درست حل کرده بود ! (حبیب دوست نزدیک علی هست و اون طور که علی ازش تعریف میکنه هوای علی روخیلی داره )
یاسمن : خب پس ریاضی هم داشتین ؟ کلاس ریاضیتون چطور بود ؟
خوب نبود من تمرینهای ریاضی رو نتونستم درست حل کنم خانم معلم به من گفت همشونو پاک کن من الان دستام خیلی درد میکنه از بس که دفترمو پاک کردم ولی حبیب همشونو درست حل کرده بود( لب و لوچ اویزون )
علی :مامان من فردا نمیتونم برم مدرسه چون اصلا حالم خوب نیست ، مریضم!
یاسمن : خب میخواستی حواستو جمع کنی حالا مهم نیست امروز با هم میشینیم کتاب گاج ریاضی رو حل می کنیم بعدش هم علی جان منم به سن تو که بودم چند بار تمرینامو درست حل نکردم و مجبور شدم همشو پاک کنم .منم دانش اموز زیاد زرنگی نبودم ، غصه نخور گاهی این چیزها پیش میاد دیگه
علی: نه مامان من که فردا مدرسه نمیرم اخه خیلی بدنم درد میکنه
یاسمن : باشه میبرمت ازمایشگاه ازت ازمایش خون بگیرن تا ببینیم چرا تو همیشه مریضی
علی : اره منو ببر تا دوباره یه سوزنوهی بزنن تو دستم ، اینجا ( گودی دستشو نشون داد) من نمیرم خون بدم
ظاهرا روزی که از علی تو بیمارستان نمونه ی خون گرفتن تا تهران بفرستیم برای ازمایشات ژنتیک ، علی خیلی اذیت شده بود وتمام بیمارستان رو روی سرش گذاشته بود بس که گریه کرده بود و جیغ کشیده بود
اولا که تا سه بار فرار کرده بود که از تو راهرو گرفتنش بعدش هم کلی پرستار رو سرش ریختن تا تکون نخوره و چون ترس باعث میشه رگها بخوابند پرستارها نتونسته بودن رگشو پیدا کنن وچندین نوبت تو دستش سوزن فرو کردن تا بلاخره تونستن ازش نمونه ی خون بگیرن
باباش میگفت اون روز علی این قدر از پرستارها خواهش و تمنا کرده که ازش خون نگیرن که اشکشونو دراورده بوده
یادمه وقتی علی اومد خونه رمق نداشت بس که تقلا کرده بود جیغ کشیده بود
حالااون از خونگیری وحشت داره
گاهی با خودم فکر میکنم چه خوب شد که ما نمونه ی خون علی رو همینجا گرفتیم و فرستادیم و گرنه اگه علی پیش دکتر درویش میرفت خاطره ی تلخی برای دکتر درویش به جا میزاشت !!!
خب بگذریم ، هر چی عصر بهش گفتم علی بیا کتاب گاج ریاضی حل کنیم همش بهونه اورد گفت اول این کارو بکنم و بعدش این کارو بکنم و... اخرش هم گفت مامان بیا بازی گرگ و بره بکنیم من گرگ میشم توبره !
یه کمی باهاش باز ی کردم وبهش گفتم خب حالانوبت چیه ؟ نوبت کتاب گاج
علی : کتاب گاج ، کتاب گاج، بروبینیم بابا ! من حوصله ندارم ریاضی هم کار نمی کنم
یاسمن :خب منم برات غذای خوشمزه دیگه درست نمی کنم !
علی : درست نکن با بابا میرم از رستوران غذا میخرم !
بعدش هم که مهمان خونه اومد و گاج بی گاج
صبح که میخواستم مثل هر روز براش یه خوراکی بزارم تا تو مدرسه بخوره ظرفشو از تو کیفش برداشتم دیدم ساندویچها شو نخورده
یاسمن : علی چرا ساندویچتو نخوردی
علی : خب معلمم منو نزاشت زنگ تفریح برم بیرون بخاطر تمرینات ریاضی !
یاسمن : پس دیروز تنبیه شدی ؟
علی : اره !
یاسمن : مهم نیست ازاین به بعد حواستو بیشتر جمع کن !
دلم خنک شد !چون اون باید بفهمه که زندگی فقط بستنی و شکلات و پیتزا نیست !