1394 / 1 / 25، 12:45 عصر
گلهای قاصدک
چند روز پیش دلمون هوس کرد بریم بیرون و از طبیعت لذت ببریم . بنابراین رفتیم تو یه روستا ، روستایی که کم ابی اثر خودشو گذاشته بود و میشد گفت سه چهارم درختا خشک شده بود وضعیتی اسفناک که دل ادمو به درد می اورد در کنار درختهای تنومند و خشک بعضی از درختها لباس عروس داشتن شکوفه های سفید وصورتی با برگهای سبز تازه روییده، می تونستی زشتی و زیبایی رو درکنار هم به وضوح ببینی
درختهای تنومند خشکی که یقیننا یه روز بسیار زیبا و با شکوه بودن اما الان منتظر تبر بودن اونا خوب میدونستن که توی همین روزها جناب تبرمیاد سراغشون و اونا رو تیکه تیکه میکنه !سرنوشت شومی که به نوعی ما ادمها با بی برنامه گیها مون براشون رقم زده بودیم
همین طور که را ه میرفتیم من یه گل قاصدک دیدم . واااای گلهای قاصدک چقدر زیبا و رویایی هستن
علی رو صدا زدم ، گفتم علی بدو بیا پیش مامان یه چیز خوب برات پیدا کردم
علی اومد گل قاصدک رو چیدم و به علی دادم
یاسمن :علی جان این گل قاصدکِ ، قاصدکِ خوش خبر ! گاهی این گلها خبرهایی رو برامون میارن که حتی فکرشو نمی تونی بکنی خبرهایی که شاید سالها منتظرش بودی !
این گل، گلِ ارزوهاست هم هست . هر ارزویی داری بهش بگو ، این گل ارزوی تو رو میبره پیش خدا و خدا ارزوهای تورو براورده میکنه !
علی :واقعا ؟ راست میگی مامان ؟ به جونا
جونا قسم هست . قسمی که علی میخوره هر وقت میخواد قسم بخوره میگه به جونا ، یا به جونای علی ( یعنی به جون علی ) و یا میگه به جونای خدا ( یعنی به جون خدا ) !
یاسمن : اره مامان ارزوهای ما سوار این گلها میشن و باد میبردشون پیش خدا
علی : مامان واقعا این گلها پیش خدا میرن؟
یاسمن : اره چرا که نه؟
علی : خدایا من یه قطار میخوام
بعدش علی گل قاصدک رو فوت کرد گلهای قاصدک دور صورتش پخش شدن و شروع کردن به رقصیدن و علی مثل یه فرشته وسطشون بود گلها هر لحظه بالاتروبالاتر رفتن وبلاخره ناپدید شدن
علی :مامان کدومشون زودتر به خدا میرسه
یاسمن : هر کدوم که سبکتر باشه اخه ارزوهای ما بعضی هاشون سنگین تره بنابراین دیرتر به خدا میرسه اما اون ارزوهایی که سبکتر باشن زودتر به خدا میرسن
علی : مامان من بازم از این گلها میخوام برام پیدا کن
یاسمن : باشه مگه چقدر ارزو داری علی ؟
علی : زیاد
خلاصه چند تا گل قاصدک دیگه برای علی پیدا کردم و اون هی فوتشون کرد تا این که یه گل رو خودم فوت کردم
علی :مامان ارزوی تو چی بود به من هم بگو
یاسمن : ارزوهای من که یکی دو تا نیست که بهت بگم ، تازه این یه رازه میون من و خدا
علی : مامان ارزوهای تو زودتر به خدا میرسه یا مال من ؟
یاسمن : معلوم دیگه مال تو! چون گلهای قاصدک واقای باد بچه ها رو بیشتر دوست دارن
اقای باد گلهای تو روفوتشون میکنه تا ارزوهای تو زودتر به خدا برسه
علی: مامان ، معلم ما میگه مسجد خونه ی خداست ، مامان مسجد واقعا خونه ی خداست ؟
یاسمن : اره
علی :خب اگه مسجد خونه ی خداست پس چرا خدا تو اسمونهاست ؟ خدا چه جوری از تو اسمون میاد تو خونه ی خودش ؟
یاسمن : (مونده بود چی بگم ) خب خونه ی اصلی خدا تو قلب ماست هر وقت قلبت مهربون بود و کارهای خوب انجام دادی بدون خدا تو قلبت هست و اگه نامهربون بودی و کارهای بد انجام دادی خدا از قلبت بیرون رفته
مسجد برای اینه که گاهی ما ادمها دسته جمعی میریم اونجا و با خدا حرف میزنیم
واینکه چرا خدا تو اسمونه ؟ چون وقتی تواسمونه همه رو می بینه میتونه به موقع به همه کمک کنه و خب گاهی قلب ما ادمها خیلی تنگه و جایی برای خدا توش نیست پس خدا مجبوره بره تو اسمون
اون روز علی تا تونست گلهای قاصدک رو فوت کرد و بازی کرد و ارزوهاشو به خدا گفت ....
از طرفی علی کلی پیاده رویی هم کرد تا به قول خودش شکمشو کوچیک کنه !
پسر من خیلی دوست داره که با قطار سفر بره خب اون تا به حال با قطار سفر نکرده خیلی دلم میخواد زودتر تعطیل بشه تا با قطار یه سفر بریم خلاصه روزی خوبی برامون رقم خورد ما کلی کیف کردیم
گلهای قاصدک من و علی منتظریم تا شما خبرهای خوبتونو از طرف خدا برامون بیارین میدونم که توراه برگشت ماهیتتون عوض میشه ! توراه برگشت شاید بشین یه کبوتر خوش خبر یا یه صدف خوش خبر اما یقیننا شما یه روز از طرف خدا برامون خبرهای خوبی میارین من به این مسئله ایمان دارم