1393 / 12 / 18، 10:28 صبح
غش و ضعفهای علی کوچولو ...
وقتی علی از مدرسه میاد اول کوله پشتی شو پرت میکنه رو مبل !بعدش یه راست میره تو آشپزخونه وشروع میکنه به بو کشیدن ! و درب دیگ غذا رو برمیداره
اگه غذا باب میلش نباشه اخم میکنه و دستاشو به کمرش میزنه و میگه :کی دستور داده این غذا رو درست کنی ؟ من این غذا رو دوست ندارم
گاهی زورم بهش میرسه و وادار میکنم غذا رو بخوره و گاهی نه !
و اما اگر غذا باب میلش باشه ، که اکثرا باب میلش هست ! اول زبونشو تمام و کمال درمیاره و دوردهنشو لیس میزنه ، چشماشو میبنده و بعد هم خودشو میندازه وسط اشپزخونه و پاها و دستاش هم دراز و زبونش هم کماکان بیرون !
یعنی من از شدت خوشحالی بیهوش شدم ! شکموی مادرزاد !
حالا من اگه تنها باشم که نقش خانم دکتر رو بازی میکنم و هی بهش آمپول میزنم و عملیات احیا ء رو شروع میکنم که شامل قلقلک هست و اون هی خودشو پیچ و تاب میده و میخنده و باز هم بهوش نمیاد در نهایت من میزنم پشت کمرش میگم پاشو دیگه خستم کردی و اون بلند میشه
اما اگر پدرش هم تو خونه باشه من به فوریتها زنگ میزنم که حال یه پسر بچه ی شکمو خیلی بده زبونش دومتر بیرونه ودراز به دراز افتاده وسط آشپزخونه ی من !
باباش راننده ی آمبولانس میشه و میاد تو آشپزخونه باباش دستاشو میگیره ومن پاهاشو ( چه وزنی هم داره که ما بدبختها رو وادار میکنه بلندش کنیم) و ما مصدوم رو روی مبل میندازیم و شروع به عملیات احیاء میکنیم زبون کوچولوش همچنان بیرون هست و دایم میخنده و کلی باید قلقلکش بدیم و دست و پاهاشو ورزش بدیم تا بلند شه !
و همین مصدوم سر سفره چنان حالش خوبه که از غذا خوردنش لذت میبری !
اغلب ماست و سالاد و ترشی و خورشت و پلو وهرچی باشه رو قاطی میکنه با هم و یه ترکیبی میشه چندش اور که با ولع میخوره !
عاشقشم ، عاشق غش کردنش !
وقتی علی از مدرسه میاد اول کوله پشتی شو پرت میکنه رو مبل !بعدش یه راست میره تو آشپزخونه وشروع میکنه به بو کشیدن ! و درب دیگ غذا رو برمیداره
اگه غذا باب میلش نباشه اخم میکنه و دستاشو به کمرش میزنه و میگه :کی دستور داده این غذا رو درست کنی ؟ من این غذا رو دوست ندارم
گاهی زورم بهش میرسه و وادار میکنم غذا رو بخوره و گاهی نه !
و اما اگر غذا باب میلش باشه ، که اکثرا باب میلش هست ! اول زبونشو تمام و کمال درمیاره و دوردهنشو لیس میزنه ، چشماشو میبنده و بعد هم خودشو میندازه وسط اشپزخونه و پاها و دستاش هم دراز و زبونش هم کماکان بیرون !
یعنی من از شدت خوشحالی بیهوش شدم ! شکموی مادرزاد !
حالا من اگه تنها باشم که نقش خانم دکتر رو بازی میکنم و هی بهش آمپول میزنم و عملیات احیا ء رو شروع میکنم که شامل قلقلک هست و اون هی خودشو پیچ و تاب میده و میخنده و باز هم بهوش نمیاد در نهایت من میزنم پشت کمرش میگم پاشو دیگه خستم کردی و اون بلند میشه
اما اگر پدرش هم تو خونه باشه من به فوریتها زنگ میزنم که حال یه پسر بچه ی شکمو خیلی بده زبونش دومتر بیرونه ودراز به دراز افتاده وسط آشپزخونه ی من !
باباش راننده ی آمبولانس میشه و میاد تو آشپزخونه باباش دستاشو میگیره ومن پاهاشو ( چه وزنی هم داره که ما بدبختها رو وادار میکنه بلندش کنیم) و ما مصدوم رو روی مبل میندازیم و شروع به عملیات احیاء میکنیم زبون کوچولوش همچنان بیرون هست و دایم میخنده و کلی باید قلقلکش بدیم و دست و پاهاشو ورزش بدیم تا بلند شه !
و همین مصدوم سر سفره چنان حالش خوبه که از غذا خوردنش لذت میبری !
اغلب ماست و سالاد و ترشی و خورشت و پلو وهرچی باشه رو قاطی میکنه با هم و یه ترکیبی میشه چندش اور که با ولع میخوره !
عاشقشم ، عاشق غش کردنش !