1393 / 9 / 8، 01:20 عصر
(آخرین ویرایش در این ارسال: 1393 / 9 / 8، 01:35 عصر، توسط علی کوچولو.)
خاطرات تلخ گذشته
سلام به پسر کوچولوی خودم ، پسرم تو مدرسه ای و من تو خونه، میدونی شکرِ من دیروز از مدرسه ات تماس گرفتن ، اره مدیر مدرسه ات بود ، ایشون تماس گرفتن که بگن پسر کوچولوی من دانش اموز ممتاز شده و اینکه باید تو مورد تشویق قرار بگیری !
وای شکرِ من چقدر خوشحال شدم اونقدر که دوست داشتم مثل همیشه جیغ وداد و فریاد به پا کنم !اما خب نمیشد چون من بودم و دیوارها !!!
میدونی شکر روزها میگذره،گاهی تلخ و گاهی شیرین ، برای من و تو به واسطه ی مشکل گفتاریت و ارپی خب تلخیهاش بیشتر بود .
یادت میاد چقدر با هم شعله شمعو فوت کردیم تا تو (پ ) رو یاد بگیری ! یادت میاد چقدر چوب کبریت اتیش زدیم تا عضلات لبها ت تقویت بشه و بتونی (ف) رو بگی ،یادت میاد چقدر تو اینه حرف زدیم تا تو بفهمی که با هر کلمه عضلات صورت و لبهای تو، چه شکلی باید بشه
یادت میاد نمی تونستی خ رو بگی و اونقدر دستتو روی گردن گفتار درمانت گذاشتی تا بلاخره یاد گرفتی بگی (خ)!!! شکرم اون روزها خیلی سخت و تلخ بود
یادم میاد کشمکشها و درگیریهای من بامدیر مدرسه ی قبلیت، که نمی خواستن تو دانش آموز اونها باشی ! میدونی چرا ؟ چون همه ی ما ادمها از سختی گریزانیم و اموزش تو برای معلمین و مدیرمدرسه ظاهرا سخت بود و با این که من پذیرفته بودم که شاید سال اول تو راه نیوفتی وحتی این مسئله روبا مدیر و معلمت عنوان کردم که، فوقش علی کلاس اول رو دو سال میخونه
اما باز هم اونا هر روز منو می خواستن و بهم فشار میاوردن که تو رو از مدرسه اونها ببرم و جایی دیگه ثبت نام کنم !چون میخواستن نمودار ها شون بالا باشه و مدرسه ای به اسم داشته باشن !
یادت میاد چند بار مارو فرستادن برای سنجش هوش و هر دفعه تو برگه می نوشتن این دانش آموز فقط مشکل گفتاری داره و باید در مدرسه ی عادی درس بخونه اما اون مدیر ابله با دنیایی از تجربه باز هم اینو نپذیرفت و در تمام طول سال با من و تو درگیر بود
یادت میاد تو خیابون راه میرفتم و گریه می کردم به خاطر درگیر ی با مدیر مدرسه ی تو ؟یادت میاد می گفتی مامان چرا گریه می کنی ؟ مدیر مدرسه دعوات کرده ؟
پسر گلم اولین سال مدرسه رفتن تو بسیار سخت و تلخ گذشت هم برای تو وهم برای من !
میدونی شکرکِ من، من دوبار تورو کلاس اول گذاشتم چون تازه حروف رو یاد گرفته بودی چون گنجینه ی لغات در ذهن تو کم بود ، چون هنوز در دیکته خیلی می لنگیدی و همش هم مربوط بود به گفتارت .
وقتی نتونی حرف بزنی قاعدتا" نمی تونی بنویسی ، وقتی نتونی که بخونی قاعدتا" نمی تونی بنویسی
دومین سال تحصیلت در یه مدرسه ی دیگه ثبت نامت کردم ، وقتی گفتم دوست دارم پسرم دوباره بشینه کلاس اول ! همه تعجب کردن ! براشون بغرنج بود حتی علتش رو هم گفتم اما انگاری حرفمو باور نکردن.
اونا تصور کردن من دارم دروغ میگم وبرای اطمینان که ببینن مشکل داری یا نه باز من و تو رو فرستادن برای انجام کارهای شناسنامه ی سلامت دانش آموزان !روز از نو و روزی از نو
بلاخره کارهای شناسنامه ی سلامت تو تمام شد قرار شد در کلاسِ اقای ....که سن وسالش نشون میداد با تجربه ست ثبت نام بشی خب منم صادقانه رفتم بهش گفتم پسر من مشکلش اینه وهنوز حرفم تو دهنم بود که گفت:من نمی تونم از پسش بر بیامو چند تا دانش آموز مشکل دار دارمو و...تورو سپردند به معلم بعدی اون هم تا فهمید تو مشکل گفتاری داری قبولت نکرد!
مدیر مدرسه گفت تقصیر خودتونه چرا به هم میرین مشکل بچه تونو میگین؟!
یه دفعه خاله مهری گفت :جناب مدیر، اولین درسی رو که هر بچه ای باید یاد بگیره صداقته ، ومن اگه صادق نباشم و اگر معلم مدرسه رو از همون ابتدا با مشکل بچه ام اشنا نکنم معلم چطوری میتونه برای فرزند من برنامه ریزی درست داشته باشه یک معلم باید از مشکل دانش آموزش بفهمه تا بتونه بهش کمک کنه
خاله گفت من خودم بازنشسته ی آموزش و پرورشم و در این زمینه تجربه زیاد دارم.
من دانش آموزی داشتم که گوش چپش مشکل داشت و من نمی دونستم واین دانش اموز دچار افت تحصیلی شد ،بعد که مادر این بچه رو خواستم مادره با توپ و تشر می گفت :بچه ی من گوش چپش مشکل داره باید جلو می نشوندیش و هزار جیغ و داد ، اگر این مادر به خودش زحمت داده بود و روز اول مشکل بچه شو به من صادقانه می گفت من می دونستم چه کار کنم ، ودر جواب به مادر دانش آموز گفته بود :خانم من کف بین نبودم تا از مشکل شنوایی بچه ی شما خبر دار بشم شما به عنوان یک مادر وظیفه داشتید که همون روز اول همه چیز رو صادقانه به من بگین
خلاصه شکر تورو انداختن تو دامن جوانترین و بی تجربه ترین معلمشون ! اما خب دیری نگذشت که تو محبوبترین دانش آموز او شدی و رابطه تون خیلی عالی شد و همون معلمی که من فکر میکردم کارایی کمتری نسبت به بقیه داره از همه بهتر درآومد
یادت میاد تابستون نشستیم هی دیکته کار کردیم و هی کتاب داستان خوندیم حالا ما نتیجه ی سالهای سختی رو که پشت سرگذاشتیم ، گرفتیم ،تو الان خوب می نویسی و خوب میخونی !
تو برای من و پدرت داستان میخونی و ما چه لذتی می بریم
میدونی علی ادمها ممکن تحصیل کرده باشن اما این دلیل نمیشه که بفهمن ، بعضی ها بدون تحصیل میفهمن و بعضیها اگرمدرک پروفسورا هم بگیرند در جهل مرکب می مانند و مدیر مدرسه ی قبلی تو این چنین بود با اینکه محاسنش در کار آموزش بچه ها سفید شده بود اما نه تو رو فهمید و نه منوهنوز صدای این آقا در گوش من زنگ میزنه :اون باید بره مدرسه ی استثنایی چون اینجا براش بچه ها می خندن و مسخره اش میکنن و من گفتم جناب مدیر :خنده جزیی از زندگی علی هست اون باید خودشو جمع کنه و باید بیاد در اجتماع حتی اگر براش بخندن ، بزار بخندن ، این خنده بهش یاد میده که باید تلاش کنه تا ایرادِ خودشو برطرف کنه .... آهای آقای .. کجایی ؟ اگر چه یکسال از زندگی من و پسرم رو جهنم کردی مهم نیست چون علی بلاخره خودشو پیداکرد . کجایی که ببینی ،علی من ، چه زیبا می خونه و می نویسه !؟
چاقاله بادومِ من! حالامن و بابات باید برات یه جایزه بگیریم برای پسری که خیلی سخت یاد گرفت چطور بخونه و بنویسه !
سلام به پسر کوچولوی خودم ، پسرم تو مدرسه ای و من تو خونه، میدونی شکرِ من دیروز از مدرسه ات تماس گرفتن ، اره مدیر مدرسه ات بود ، ایشون تماس گرفتن که بگن پسر کوچولوی من دانش اموز ممتاز شده و اینکه باید تو مورد تشویق قرار بگیری !
وای شکرِ من چقدر خوشحال شدم اونقدر که دوست داشتم مثل همیشه جیغ وداد و فریاد به پا کنم !اما خب نمیشد چون من بودم و دیوارها !!!
میدونی شکر روزها میگذره،گاهی تلخ و گاهی شیرین ، برای من و تو به واسطه ی مشکل گفتاریت و ارپی خب تلخیهاش بیشتر بود .
یادت میاد چقدر با هم شعله شمعو فوت کردیم تا تو (پ ) رو یاد بگیری ! یادت میاد چقدر چوب کبریت اتیش زدیم تا عضلات لبها ت تقویت بشه و بتونی (ف) رو بگی ،یادت میاد چقدر تو اینه حرف زدیم تا تو بفهمی که با هر کلمه عضلات صورت و لبهای تو، چه شکلی باید بشه
یادت میاد نمی تونستی خ رو بگی و اونقدر دستتو روی گردن گفتار درمانت گذاشتی تا بلاخره یاد گرفتی بگی (خ)!!! شکرم اون روزها خیلی سخت و تلخ بود
یادم میاد کشمکشها و درگیریهای من بامدیر مدرسه ی قبلیت، که نمی خواستن تو دانش آموز اونها باشی ! میدونی چرا ؟ چون همه ی ما ادمها از سختی گریزانیم و اموزش تو برای معلمین و مدیرمدرسه ظاهرا سخت بود و با این که من پذیرفته بودم که شاید سال اول تو راه نیوفتی وحتی این مسئله روبا مدیر و معلمت عنوان کردم که، فوقش علی کلاس اول رو دو سال میخونه
اما باز هم اونا هر روز منو می خواستن و بهم فشار میاوردن که تو رو از مدرسه اونها ببرم و جایی دیگه ثبت نام کنم !چون میخواستن نمودار ها شون بالا باشه و مدرسه ای به اسم داشته باشن !
یادت میاد چند بار مارو فرستادن برای سنجش هوش و هر دفعه تو برگه می نوشتن این دانش آموز فقط مشکل گفتاری داره و باید در مدرسه ی عادی درس بخونه اما اون مدیر ابله با دنیایی از تجربه باز هم اینو نپذیرفت و در تمام طول سال با من و تو درگیر بود
یادت میاد تو خیابون راه میرفتم و گریه می کردم به خاطر درگیر ی با مدیر مدرسه ی تو ؟یادت میاد می گفتی مامان چرا گریه می کنی ؟ مدیر مدرسه دعوات کرده ؟
پسر گلم اولین سال مدرسه رفتن تو بسیار سخت و تلخ گذشت هم برای تو وهم برای من !
میدونی شکرکِ من، من دوبار تورو کلاس اول گذاشتم چون تازه حروف رو یاد گرفته بودی چون گنجینه ی لغات در ذهن تو کم بود ، چون هنوز در دیکته خیلی می لنگیدی و همش هم مربوط بود به گفتارت .
وقتی نتونی حرف بزنی قاعدتا" نمی تونی بنویسی ، وقتی نتونی که بخونی قاعدتا" نمی تونی بنویسی
دومین سال تحصیلت در یه مدرسه ی دیگه ثبت نامت کردم ، وقتی گفتم دوست دارم پسرم دوباره بشینه کلاس اول ! همه تعجب کردن ! براشون بغرنج بود حتی علتش رو هم گفتم اما انگاری حرفمو باور نکردن.
اونا تصور کردن من دارم دروغ میگم وبرای اطمینان که ببینن مشکل داری یا نه باز من و تو رو فرستادن برای انجام کارهای شناسنامه ی سلامت دانش آموزان !روز از نو و روزی از نو
بلاخره کارهای شناسنامه ی سلامت تو تمام شد قرار شد در کلاسِ اقای ....که سن وسالش نشون میداد با تجربه ست ثبت نام بشی خب منم صادقانه رفتم بهش گفتم پسر من مشکلش اینه وهنوز حرفم تو دهنم بود که گفت:من نمی تونم از پسش بر بیامو چند تا دانش آموز مشکل دار دارمو و...تورو سپردند به معلم بعدی اون هم تا فهمید تو مشکل گفتاری داری قبولت نکرد!
مدیر مدرسه گفت تقصیر خودتونه چرا به هم میرین مشکل بچه تونو میگین؟!
یه دفعه خاله مهری گفت :جناب مدیر، اولین درسی رو که هر بچه ای باید یاد بگیره صداقته ، ومن اگه صادق نباشم و اگر معلم مدرسه رو از همون ابتدا با مشکل بچه ام اشنا نکنم معلم چطوری میتونه برای فرزند من برنامه ریزی درست داشته باشه یک معلم باید از مشکل دانش آموزش بفهمه تا بتونه بهش کمک کنه
خاله گفت من خودم بازنشسته ی آموزش و پرورشم و در این زمینه تجربه زیاد دارم.
من دانش آموزی داشتم که گوش چپش مشکل داشت و من نمی دونستم واین دانش اموز دچار افت تحصیلی شد ،بعد که مادر این بچه رو خواستم مادره با توپ و تشر می گفت :بچه ی من گوش چپش مشکل داره باید جلو می نشوندیش و هزار جیغ و داد ، اگر این مادر به خودش زحمت داده بود و روز اول مشکل بچه شو به من صادقانه می گفت من می دونستم چه کار کنم ، ودر جواب به مادر دانش آموز گفته بود :خانم من کف بین نبودم تا از مشکل شنوایی بچه ی شما خبر دار بشم شما به عنوان یک مادر وظیفه داشتید که همون روز اول همه چیز رو صادقانه به من بگین
خلاصه شکر تورو انداختن تو دامن جوانترین و بی تجربه ترین معلمشون ! اما خب دیری نگذشت که تو محبوبترین دانش آموز او شدی و رابطه تون خیلی عالی شد و همون معلمی که من فکر میکردم کارایی کمتری نسبت به بقیه داره از همه بهتر درآومد
یادت میاد تابستون نشستیم هی دیکته کار کردیم و هی کتاب داستان خوندیم حالا ما نتیجه ی سالهای سختی رو که پشت سرگذاشتیم ، گرفتیم ،تو الان خوب می نویسی و خوب میخونی !
تو برای من و پدرت داستان میخونی و ما چه لذتی می بریم
میدونی علی ادمها ممکن تحصیل کرده باشن اما این دلیل نمیشه که بفهمن ، بعضی ها بدون تحصیل میفهمن و بعضیها اگرمدرک پروفسورا هم بگیرند در جهل مرکب می مانند و مدیر مدرسه ی قبلی تو این چنین بود با اینکه محاسنش در کار آموزش بچه ها سفید شده بود اما نه تو رو فهمید و نه منوهنوز صدای این آقا در گوش من زنگ میزنه :اون باید بره مدرسه ی استثنایی چون اینجا براش بچه ها می خندن و مسخره اش میکنن و من گفتم جناب مدیر :خنده جزیی از زندگی علی هست اون باید خودشو جمع کنه و باید بیاد در اجتماع حتی اگر براش بخندن ، بزار بخندن ، این خنده بهش یاد میده که باید تلاش کنه تا ایرادِ خودشو برطرف کنه .... آهای آقای .. کجایی ؟ اگر چه یکسال از زندگی من و پسرم رو جهنم کردی مهم نیست چون علی بلاخره خودشو پیداکرد . کجایی که ببینی ،علی من ، چه زیبا می خونه و می نویسه !؟
چاقاله بادومِ من! حالامن و بابات باید برات یه جایزه بگیریم برای پسری که خیلی سخت یاد گرفت چطور بخونه و بنویسه !