1393 / 8 / 24، 11:54 صبح
کوزه ها ی شکسته
سلام به پسر چاقال باقال دوست داشتنی خودم !
میدونی شکرِ من ، داداش فرید ، داداش وحید و سایر دوستان هراز چند گاهی داستانهای اموزنده و قشنگی تو سایت برامون میزارن !بعضیا شون منو خیلی تحت تا ثیر میزارن !
یکی اون داستانی که یه مادر چشمش و داده بود به پسرش و دیگه اون داستانی که یه پیرزن ژاپنی دو تا کوزه داشت و هر روز ا زچشمه اب میاورد و یکی از این کوزه ها ترک داشت و در نهایت چون آبش می ریخت روی زمین دردو طرف جاده گلهای زیبایی در مسیر رفت امد اون پیرزن از زمین روییده بود !
گاهی این داستانها منو میبره به سرزمین خیال و آرزو ...
ای کاش منم مثل اون پیرزن دو تا کوزه داشتم که می رفتم از چشمه اب میاوردم ، وای کاش هر دو کوزه ی من هم ترک داشت !
ای کاش در انتهای کار ، در دو طرف جاد ه ای که رفت و امد میکردم گل میروئید ، گلهای زیبا ، داخل گلها ژن بود و سلول بنیادی !!!!
اونوقت زنبورها از شهد اون گلها می نو شیدند و عسل درست می کردند ، عسلی که تو و سایر دوستان با خوردنش از زندان اختاپوس رهایی پیدا میکردید ....
ای کاش در دنیای واقعی مسائل به همین راحتی حل میشد !
ای کاش یه روز خسته و ناامید ازیه جاده ی کوهستانی عبور میکردم و اختاپوس تو دامنم بود ، بعدش یه سنگ به پام گیر میکرد و تلنگر میخوردم و اختاپوس میوفتاد ته درّه !
و یا اینکه وقتی پام به سنگ برمیخورد ، خودم میوفتادم تو درّه و اونوقت جلوم یه بقچه ژن بود !!!!!!!! وای چی میشد اگه این تصورات همش درست بود!!!!بعدش من با بقچه ی ژن میومدم خونه و برات یه کیک درست میکردم ، خوشمزه ترین کیک دنیارو و با خوردن اون کیک چشمای قشنگ تونورانی و پر فروغ میشد !
ای کاش منو وتو، تو سرزمین ارزوها زندگی میکردیم !
سلام به پسر چاقال باقال دوست داشتنی خودم !
میدونی شکرِ من ، داداش فرید ، داداش وحید و سایر دوستان هراز چند گاهی داستانهای اموزنده و قشنگی تو سایت برامون میزارن !بعضیا شون منو خیلی تحت تا ثیر میزارن !
یکی اون داستانی که یه مادر چشمش و داده بود به پسرش و دیگه اون داستانی که یه پیرزن ژاپنی دو تا کوزه داشت و هر روز ا زچشمه اب میاورد و یکی از این کوزه ها ترک داشت و در نهایت چون آبش می ریخت روی زمین دردو طرف جاده گلهای زیبایی در مسیر رفت امد اون پیرزن از زمین روییده بود !
گاهی این داستانها منو میبره به سرزمین خیال و آرزو ...
ای کاش منم مثل اون پیرزن دو تا کوزه داشتم که می رفتم از چشمه اب میاوردم ، وای کاش هر دو کوزه ی من هم ترک داشت !
ای کاش در انتهای کار ، در دو طرف جاد ه ای که رفت و امد میکردم گل میروئید ، گلهای زیبا ، داخل گلها ژن بود و سلول بنیادی !!!!
اونوقت زنبورها از شهد اون گلها می نو شیدند و عسل درست می کردند ، عسلی که تو و سایر دوستان با خوردنش از زندان اختاپوس رهایی پیدا میکردید ....
ای کاش در دنیای واقعی مسائل به همین راحتی حل میشد !
ای کاش یه روز خسته و ناامید ازیه جاده ی کوهستانی عبور میکردم و اختاپوس تو دامنم بود ، بعدش یه سنگ به پام گیر میکرد و تلنگر میخوردم و اختاپوس میوفتاد ته درّه !
و یا اینکه وقتی پام به سنگ برمیخورد ، خودم میوفتادم تو درّه و اونوقت جلوم یه بقچه ژن بود !!!!!!!! وای چی میشد اگه این تصورات همش درست بود!!!!بعدش من با بقچه ی ژن میومدم خونه و برات یه کیک درست میکردم ، خوشمزه ترین کیک دنیارو و با خوردن اون کیک چشمای قشنگ تونورانی و پر فروغ میشد !
ای کاش منو وتو، تو سرزمین ارزوها زندگی میکردیم !