1393 / 8 / 15، 01:25 عصر
سلام به همه ی دوستان
دوستان سپاهیان نور اولین دلنوشته ی من تو روزهای سرد و تاریک زندگیم بود وقتی که اولین بار خبرهایی از درمان ارپی رسید
سپاهیان نور:
برخیزید !
کیل بکشید و هلهله ی شادی بر پا کنید !
برخیزید و شهر دل را اذین ببندید !
آهای اهالی شهر ارپی مگر صدای پای سپاهیان نور را نمی شنوید ؟!
اری سپاهیان نور در راهند ! سپاهیان نور به فرماندهی دکتر لیلا ستاریان و گروه محققش و یا به فرماندهی یکی از محققین خارجی در راهند !
برخیزید و زنگار از دلها بزودایید ، انان سوار بر اسبان تند رو هستند و سلاحشان ژن و سلولهای بنیادیست !
اری ، سلاحهایشان پیشرفته و به روز است ! .
انها می ایند تا به ما امید و روشنایی هدیه کنند !
انها می ایند تا زنگار از دلهامان بزودایند !
انها می ایند و با خود رایحه ی عطر گل های یاس را می پراکَنند !
آهای اختاپوس نفرت انگیزی که سالها در چشمان فرزند دلبندم لانه کردی ، و از سلولهای استوانه ای و مخروطی اش تغذیه می کنی ، دوران سلطنتت به پایان رسیده است ، تو دیگر شکسته ای ، تو دیگر تَرک برداشته ای ، تو دیگر برای من ، عظمت گذشته را نداری !
من با تمام وجود ترس را در چشمانت می بینم واین برای من بسیار خوشایند است .
اختاپوس به خاطر داری که چگونه صدای خنده ی مستانه ات بند بند دلم را پاره می کرد ؟ من از وحشت حضور تو در زندگیم شبهای زیادی را با گریه به صبح رساندم و همانند یک پرنده برای رها شدن از دست تو خودم را به دیوارهای قفس کوباندم ، به هر در ی زدم ، به هر کجا رفتم واز هر کس که کمک خواستم ، بی نتیجه بود وعاقبت به قرصهای الپرازولام و امی تریپ تیلین پناه اوردم ، اما تو انقدر بیرحم بودی که حتی در رختخواب نیز رهایم نمیکردی ! برای اینکه کمی ارامش پیدا کنم از خانه بیرون میزدم اما تو در خیابان هم حضور داشتی ! ، تودر سوپرمارکتها در لبنیاتیها و همه وهمه جا حضور داشتی ! حتی در اتومبیلم !
من به هر چه نگاه می کردم تو را میدیدم ، حتی من در ایینه به جای خودم ، تورا می دیدم !
آه ارپی ! من در طول زندگی هر گز گریه ی همسرم را ندیده بودم اما تو کمر او را نیز خُرد کرد ه و شکستی و اگر چه او در ظاهر استوار و با صلابت راه می رود اما از درون شکسته است و من بارها و بارها گریه ی او را در سکوت و تنهایی دیده ام !
اختاپوس تو با همه ی عظمت و قدرتت یک چیز را فراموش کرده ای ، که این روزگار عروس هزار داماد است ! و همانگونه که قصر بلورین خوشبختی مرا در کمتر از هفت ماه به یکباره شکست و فرو ریخت تو را نیز در هم می شکند !
اینک ان روز فرا رسیده است ، اماده باش چون بر سر مزارت میلیونها نفر رقص و پایکوبی می کنند !
وای که دلم از خوشحالی قیلوله میرود !
عقربه ها، عقربه های ساعت کمی بجنبید ! چرا از عمد پاهایتان را بر روی صفحه ی ساعت می کشانید ؟ صدای تیک تاک اهسته ی شما مرا و هزاران منتظر دیگر را عصبی می کند ! کمی سریعتر پسر کوچولوی من منتظر است ، منتظر ژنها و سلولها .......
دوستان سپاهیان نور اولین دلنوشته ی من تو روزهای سرد و تاریک زندگیم بود وقتی که اولین بار خبرهایی از درمان ارپی رسید
سپاهیان نور:
برخیزید !
کیل بکشید و هلهله ی شادی بر پا کنید !
برخیزید و شهر دل را اذین ببندید !
آهای اهالی شهر ارپی مگر صدای پای سپاهیان نور را نمی شنوید ؟!
اری سپاهیان نور در راهند ! سپاهیان نور به فرماندهی دکتر لیلا ستاریان و گروه محققش و یا به فرماندهی یکی از محققین خارجی در راهند !
برخیزید و زنگار از دلها بزودایید ، انان سوار بر اسبان تند رو هستند و سلاحشان ژن و سلولهای بنیادیست !
اری ، سلاحهایشان پیشرفته و به روز است ! .
انها می ایند تا به ما امید و روشنایی هدیه کنند !
انها می ایند تا زنگار از دلهامان بزودایند !
انها می ایند و با خود رایحه ی عطر گل های یاس را می پراکَنند !
آهای اختاپوس نفرت انگیزی که سالها در چشمان فرزند دلبندم لانه کردی ، و از سلولهای استوانه ای و مخروطی اش تغذیه می کنی ، دوران سلطنتت به پایان رسیده است ، تو دیگر شکسته ای ، تو دیگر تَرک برداشته ای ، تو دیگر برای من ، عظمت گذشته را نداری !
من با تمام وجود ترس را در چشمانت می بینم واین برای من بسیار خوشایند است .
اختاپوس به خاطر داری که چگونه صدای خنده ی مستانه ات بند بند دلم را پاره می کرد ؟ من از وحشت حضور تو در زندگیم شبهای زیادی را با گریه به صبح رساندم و همانند یک پرنده برای رها شدن از دست تو خودم را به دیوارهای قفس کوباندم ، به هر در ی زدم ، به هر کجا رفتم واز هر کس که کمک خواستم ، بی نتیجه بود وعاقبت به قرصهای الپرازولام و امی تریپ تیلین پناه اوردم ، اما تو انقدر بیرحم بودی که حتی در رختخواب نیز رهایم نمیکردی ! برای اینکه کمی ارامش پیدا کنم از خانه بیرون میزدم اما تو در خیابان هم حضور داشتی ! ، تودر سوپرمارکتها در لبنیاتیها و همه وهمه جا حضور داشتی ! حتی در اتومبیلم !
من به هر چه نگاه می کردم تو را میدیدم ، حتی من در ایینه به جای خودم ، تورا می دیدم !
آه ارپی ! من در طول زندگی هر گز گریه ی همسرم را ندیده بودم اما تو کمر او را نیز خُرد کرد ه و شکستی و اگر چه او در ظاهر استوار و با صلابت راه می رود اما از درون شکسته است و من بارها و بارها گریه ی او را در سکوت و تنهایی دیده ام !
اختاپوس تو با همه ی عظمت و قدرتت یک چیز را فراموش کرده ای ، که این روزگار عروس هزار داماد است ! و همانگونه که قصر بلورین خوشبختی مرا در کمتر از هفت ماه به یکباره شکست و فرو ریخت تو را نیز در هم می شکند !
اینک ان روز فرا رسیده است ، اماده باش چون بر سر مزارت میلیونها نفر رقص و پایکوبی می کنند !
وای که دلم از خوشحالی قیلوله میرود !
عقربه ها، عقربه های ساعت کمی بجنبید ! چرا از عمد پاهایتان را بر روی صفحه ی ساعت می کشانید ؟ صدای تیک تاک اهسته ی شما مرا و هزاران منتظر دیگر را عصبی می کند ! کمی سریعتر پسر کوچولوی من منتظر است ، منتظر ژنها و سلولها .......