قطعه های عاشقانه و اشعار زیبا و عاشقانه

1393 / 6 / 14، 08:24 عصر,
#61
بار آخر ، من ورق را با دلم بُر می زنم !
بار دیگر حكم كن ...
اما نه بی دل !
با دلت ، دل حكم كن !
حكم: دل...
هر كه دل دارد بیندازد وسط !
تا كه ما دلهایمان را رو كنیم !
دل كه روی دل بیفتد ،عشق حاكم می شود !
پس به حكم عشق ,بازی می كنیم...
دل ز من ،این دل ز من...
رو بكن حالا دلت را... !
دل نداری ؟
بُر بزن اندیشه ات ... !
حكم لازم : دل گرفتن ! دل سپردن ! هردو لازم!
عشــــــــــق لازم ...
تشکر از این کاربر پاسخ
[-] 9 کاربر به خاطر ارسال این پست از رهگذردنیا تشکر کرده‌اند:
ملیحه, محمد81, محمد حسین, فرید, فاطمه, عاطفه, سوزان, خدیجه, امیرعلی


1393 / 6 / 14، 10:09 عصر,
#62
ديشب به سرم باز هواي دگر افتاد
در خواب مرا سوي خراسان گذر افتاد
چشمم به ضريح شه والا گهر افتاد
اين شعر همان لحظه مرا در نظر افتاد :
با آل علي هر که در افتاد، ور افتاد
اين قبر غريبُ الغُرَبا ، خسرو طوس است
اين قبر مُعین الضعفا ، شمس شموس است
خاک در او مَلجإ ارواح و نفوس است بايد ز ره صدق بر اين خاک در افتاد
با آل علي هر که در افتاد، ور افتاد
حوران بهشتی زده اندر حرمش صف
خیل مَلَک از نور طبقها همه بر کف
شاهان به ادب در حرمش گشته مُشَرّف
اینجاست که تاج از سر هر تاجوَر افتاد
با آل علی هر که درافتاد، ور افتاد
اولاد علي شافع يوم عَرَصاتند
داراي مقامات رفيعُ الدرجاتند
در روز قيامت همه اسباب نجاتند
اي واي بر آن کس که به این آل در افتاد
با آل علي هر که در افتاد، ور افتاد
کام و دهن از نام علي يافت حلاوت
گل در چمن از نام علي يافت طراوت
هر کس که به اين سلسله بنمود عداوت
در روز جزا جايگهش در سقر افتاد
با آل علي هر که در افتاد ور افتاد
هر کس که به اين سلسله ي پاک جفا کرد
بد کرد و نفهميد وغلط کرد وخطا کرد
ديدي که يزيد از ستم و کينه چه ها کرد
آخر به درک رفت و به روحش شرر افتاد
با آل علي هر که در افتاد ور افتاد
ای قبله ی هفتم که توئی مظهر یاهو
ای حجت هشتم که توئی ضامن آهو
ما جمله نمودیم به سوی حَرَمَت رو
از عشق تو در قلب و دل ما شَرَر افتاد
با آل علی هر که درافتاد، ورافتاد

بسیاری از ما اسم نسیم شمال به گوشمان خورده سید اشرف الدین قزوینی ملقب به نسیم شمال که وی روزنامه ای با همین نام در اواسط دهه ی 20 و 30 خورشیدی با موضوع نقد اجتماعی- سیاسی دوران پهلوی منتشر میکرد.
تقریبا این مصراع را همه ی ما شنیده اییم
با ال علی هرکه در افتاد ور افتاد
اما کمتر کسی از ما می داند این مصراع بخشی از شعر بسیار زیبای نسیم شمال در وصف یگانه سلطان سرزمین پارس امام رضا ع است....امید که روح او قرین درگاه حق قرار بگیرد
تشکر از این کاربر پاسخ
[-] 7 کاربر به خاطر ارسال این پست از فرید تشکر کرده‌اند:
ملیحه, محمد81, محمد حسین, فاطمه, عاطفه, سوزان, خدیجه


1393 / 6 / 15، 03:52 عصر,
#63
شعر قاسم صرافان برای امام رضا(ع)

چون ماهیان برکه‌ام، بی‌تاب ماهم یا رضا !
از عاشقانِ «عاشقی با یک نگاهم» یا رضا !

من خوب می‌دانم بدم اما دوباره آمدم
خاکیِ راه مشهدم پس سر به راهم یا رضا !

به به! چه می‌آید به هم ترکیب ما، آخر بر آن
صحن سفید مرمرت، خالی سیاهم یا رضا !

وقت نظر بر گنبد و گلدسته‌های عرشیت
افتاده با عمامه‌ها از سر کلاهم یا رضا !

تو شرط مستی هستی و هستم ز نیشابوریان
در صحن جمهوری اگر «مشروطه‌خواه»م یا رضا !

مشروطه و مشروعه را دادم به دست عاقلان
در مجلس مستان تو با پادشاهم یا رضا !

یادم نمی‌آید یکی از دردهای بی حدم
شکر خدا پهلوی تو من روبراهم یا رضا !

از ماه زیباتر تویی، از نوح آقا تر تویی
با اینکه بدنامم ولی دادی پناهم یا رضا !

من در بهشتم پس قسم ساقی! به سقاخانه‌ات
حتما کشیده دست تو خط بر گناهم یا رضا !

پیش ضریحت پیشتر خیر دو عالم خواستم
عمریست من شرمنده‌ی آن اشتباهم یا رضا !

یا ضامن آهو! بگو صیاد آزادم کند
تا صحن آزادی شبی باشد پناهم یا رضا !

از آب سقا خانه‌ات یک جرعه نوشیدم ببین
«رَستم از این بیت و غزل» من مست مستم یا رضا !
تشکر از این کاربر پاسخ
[-] 8 کاربر به خاطر ارسال این پست از ملیحه تشکر کرده‌اند:
محمد81, محمد حسین, فرید, فاطمه, عاطفه, سوزان, خدیجه, امیرعلی


1393 / 6 / 16، 01:11 صبح,
#64
زنده یاد فریدون مشیری

به انگشت نخی خواهم بست
تا فراموش، نگردد فردا
زندگی شیرین است، زندگی باید کرد
گرچه دیر است ولی
کاسه ای آب به پشت سر لبخند بریزم ،شاید
به سلامت ز سفر برگردد
بذر امید بکارم، در دل
لحظه را در یابم
من به بازار محبت بروم فردا صبح
مهربانی خودم، عرضه کنم
یک بغل عشق از آنجا بخرم
یاد من باشد فردا حتما
به سلامی، دل همسایه ی خود شاد کنم
بگذرم از سر تقصیر رفیق ، بنشینم دم در
چشم بر کوچه بدوزم با شوق
تا که شاید برسد همسفری ، ببرد این دل مارا با خود
و بدانم دیگر قهر هم چیز بدیست
یاد من باشد فردا حتما
باور این را بکنم، که دگر فرصت نیست
و بدانم که اگر دیر کنم ،مهلتی نیست مرا
و بدانم که شبی خواهم رفت
و شبی هست، که نیست، پس از آن فردایی......
تشکر از این کاربر پاسخ
[-] 7 کاربر به خاطر ارسال این پست از فرید تشکر کرده‌اند:
ملیحه, محمد81, محمد حسین, فاطمه, عاطفه, سوزان, خدیجه


1393 / 6 / 16، 11:42 عصر,
#65
صدایم کن عزیزم
بگذار صدایت در گوش تنهایی ام ته نشین شود
دستانم را بگیر
اجازه بده بهار
از تلاقی سرانگشتانمان چشم باز کند
کنارم بمان
و نگذار فاصله ها
به خاطره هایمان ریشخند بزنند
دوستم داشته باش
دنیا به کوتاهی یک خواب است
و مرگ با زدن ضربه ای به شانه مان
از خواب بیدارمان می کند!
دوستم داشته باش
دوستم داشته باش
دوستم داشته باش
من از هر دستی که به شانه ام می خورد
می ترسم ...

"مریم توفیقی"
تشکر از این کاربر پاسخ
[-] 9 کاربر به خاطر ارسال این پست از فرید تشکر کرده‌اند:
ملیحه, مرضیه, محمد81, محمد حسین, فاطمه, عاطفه, سوزان, سعیده, خدیجه


1393 / 6 / 17، 08:25 عصر,
#66
گلدرون غزل جا نمی‌شود


بغضی که مانده در دل من وا نمی‌شود

حتی برای گریه مهیا نمی‌شود

بعد از تو جز صراحت این درد آشنا

چیزی نصیب این من تنها نمی‌شود

آدم بهانه بود برای هبوط عشق

اینجا کسی برا تو حوا نمی‌شود

دارم به انتهای خودم می‌رسم ببین

شوری شبیه باد تو برپا نمی‌شود

از من مخواه تا غزلی دست و پا کنم

احساس من درون غزل جا نمی‌شودگل(ناز)(ناز)
تشکر از این کاربر پاسخ
[-] 7 کاربر به خاطر ارسال این پست از ملیحه تشکر کرده‌اند:
محمد81, محمد حسین, فاطمه, عاطفه, سعیده, خدیجه, امیرعلی


1393 / 6 / 17، 09:45 عصر,
#67
بیا کمی شبیه باران باشیم

تو که می‌دانی، همه ندانند، لااقل تو که می‌دانی!
من می‌توانم از طنین یکی ترانه‌ی ساده
گریه بچینم.
من شاعرترینم!
تو که می‌دانی، همه ندانند، لااقل تو که می‌دانی!
من می‌توانم از اندامِ استعاره، حتی
پیراهنی برای
بابونه و ارغنون بدوزم.
من شاعرترینم!
تو که می‌دانی، همه ندانند، لااقل تو که می‌دانی!
من می‌توانم از آوایِ مبهم واژه
سطوری از دفاتر دریا بیاورم.
من شاعرترینم.
اما همه نمی‌دانند!
اما زبانِ ستاره، همین گفتگوی کوچه و آدمی‌ست.
اما زبان ساده‌ی ما، همین تکلم یقین و یگانگی‌ست.
مگر زلالی آب از برهنگی باران نیست؟
تو که می‌دانی! بیا کمی شبیه باران باشیم.

"سید علی صالحی"
تشکر از این کاربر پاسخ
[-] 8 کاربر به خاطر ارسال این پست از فرید تشکر کرده‌اند:
ملیحه, محمد حسین, فاطمه, عاطفه, سوزان, خدیجه, بهزاد, امیرعلی


1393 / 6 / 18، 12:16 عصر,
#68
گلگلگلگلگل


روزگارا:

تو اگر سخت به من میگیری،

با خبر باش که پژمردن من آسان نیست،

گرچه دلگیرتر از دیروزم،

گر چه فردای غم انگیز مرا میخواند،

لیک باور دارم دلخوشیها کم نیست

زندگی باید کرد...!
تشکر از این کاربر پاسخ
[-] 10 کاربر به خاطر ارسال این پست از ملیحه تشکر کرده‌اند:
مرضیه, محمد81, فرید, فاطمه, عاطفه1, عاطفه, سوزان, سعیده, خدیجه, امیرعلی


1393 / 6 / 19، 10:21 عصر,
#69
گلگلگل

من از بازترین پنجره با مردم این ناحیه صحبت کردم
حرفی از جنس زمان نشنیدم!
هیچ چشمی عاشقانه به زمین خیره نبود.
کسی از دیدن یک باغچه مجذوب نشد.
هیچکس باغچه ای را سر یک مزرعه جدی نگرفت .
من به اندازه ی یک ابر دلم میگیرد
.....
و شبی از شبها
مردی از من پرسید
تا طلوع انگور چند ساعت راه است؟

باید امشب بروم
باید امشب چمدانی را
که به اندازه ی پیراهن تنهایی من جا دارد بردارم
و به سمتی بروم
که درختان حماسی پیداست
رو به ان وسعت بی واژه که همواره مرا می خواند
یه نفر باز صدا زد سهراب!
کفش هایم کو؟ سهراب سپهری
تشکر از این کاربر پاسخ
[-] 9 کاربر به خاطر ارسال این پست از ملیحه تشکر کرده‌اند:
محمد81, فرید, عاطفه1, عاطفه, سوزان, سعیده, خدیجه, بهزاد, امیرعلی


1393 / 6 / 20، 11:42 عصر,
#70
زندگی چیست؟ شورش عشقی
چیست مردن؟ غروب سوختنی
روی بنما و جان من بستان
ای که هر لحظه در کنار منی
تشکر از این کاربر پاسخ
[-] 6 کاربر به خاطر ارسال این پست از فرید تشکر کرده‌اند:
ملیحه, محمد81, عاطفه, سوزان, سعیده, خدیجه


1393 / 6 / 21، 12:02 عصر,
#71
روزی خواهم آمد و پیامی خواهم آورد...
خواهم آمد گل یاسی به گدا خواهم داد
زن زیبای جذامی را گوشواری دیگر خواهم بخشید
کور را خواهم گفتم : چه تماشا دارد باغ ...
هر چه دشنام از لب خواهم برچید
هر چه دیوار از جا خواهم برکند
رهزنان را خواهم گفت : کاروانی آمد بارش لبخند
ابر را پاره خواهم کرد
من گره خواهم زد چشمان را با خورشید ، دل ها را با عشق ،سایه ها را با آب ،شاخه ها را با باد
و به هم خواهم پیوست،خواب کودک را با زمزمه زنجره ها
بادبادک ها به هوا خواهم برد
گلدان ها آب خواهم داد ...
خواهم آمد ،سر هر دیواری میخکی خواهم کاشت
پای هر پنجره ای شعری خواهم خواند
هر کلاغی را کاجی خواهم داد
مار را خواهم گفت : چه شکوهی دارد غوک
آشتی خواهم داد
آشنا خواهم کرد
راه خواهم رفت
نور خواهم خورد
دوست خواهم داشت سهراب سپهری
تشکر از این کاربر پاسخ
[-] 5 کاربر به خاطر ارسال این پست از ملیحه تشکر کرده‌اند:
محمد81, عاطفه1, سوزان, سعیده, خدیجه


1393 / 6 / 21، 03:00 عصر,
#72
شوق دیدار

این چه رازیست که در پرده چشمان تو خفته ست به ناز؟
ای که در چهره پر مهر تو جاریست بهار
از غم عشق تو دل آشفته ست
و نفس می کشد آرام و صبور
زیر آوار تب و درد فراق
پریان در خوابند
من و اشک و دل و غم بیداریم !
گر چه بر خانه قلب من غم
بی امان می تازد
لیک در ظلمت این درد خموش
شوق دیدار تو تا صبح بهار
زنده اش می دارد
زنده اش می دارد
تشکر از این کاربر پاسخ
[-] 5 کاربر به خاطر ارسال این پست از فرید تشکر کرده‌اند:
ملیحه, محمد81, محمد حسین, سوزان, خدیجه


1393 / 6 / 21، 09:01 عصر,
#73
امشب از اسمان دیده تو
روی شعرم ستاره می بارد
در سكوت سپید كاغذها
پنجه هایم جرقه می كارد

شعر دیوانه تب الودم
شرمگین از شیار خواهش ها
پیكرش را دوباره می سوزد
عطش جاودان اتش ها

اری ،اغاز دوست داشتن است
گرچه پایا ن راه ناپیداست
من به پایان دگر نیاندیشم
كه همین دوست داشتن زیباست

از سیاهی چرا حذر كردن
شب پر از قطره های الماس است
انچه از شب بجای می ماند
عطر سكر اور گل یاس است

اه ،بگذار گم شوم درتو
كس نیابد زمن نشانه من
روح سوزان اه مرطوب
بوزد بر تن ترانه من

اه بگذار زین دریچه باز
خفته در پرنیان رویاها
با پر روشنی سفر گیرم
بگذرم از حصار دنیاها

دانی از زندگی چه می خواهم
من تو باشم ، پای تا سر تو
زندگی گر هزار باره بود
بار دیگر تو ، بار دیگر تو

انچه در من نهفته دریائیست
كی توان نهفتنم باشد
با تو زین سهمگین طوفانی
كاش یارای گفتنم باشد

بس كه لبریزم از تو، می خواهم
چون غباری ز خود فرو ریزم
زیر پای تو سر نهم ارام
به سبك سایه تو اویزم

آری ،اغاز دوست داشتن است
گرچه پایا ن راه ناپیداست
من به پایان دگر نیاندیشم
كه همین دوست داشتن زیباست

زنده یاد فروغ فرخ زاد
تشکر از این کاربر پاسخ
[-] 5 کاربر به خاطر ارسال این پست از فرید تشکر کرده‌اند:
ملیحه, محمد81, محمد حسین, سوزان, خدیجه


1393 / 6 / 21، 09:36 عصر,
#74
شیخی به زنی فاحشه گفتا مستی هر لحظه به پای دگری پا بستی
گفتا هر انچه گویی من هستم ایا تو چنان که می نمایی هستی
تشکر از این کاربر پاسخ
[-] 4 کاربر به خاطر ارسال این پست از ملیحه تشکر کرده‌اند:
محمد81, محمد حسین, سوزان, خدیجه


1393 / 6 / 27، 11:18 صبح,
#75
گلگلگلگلگل

از زنــدگــانیــــم گــــله دارد جــوانیــــــم----- شرمنده‌ی جوانـــی از این زندگانیـم

دارم هـــوای صحبت یــــاران رفتـــــه را -----یاری کن ای اجل که به یاران رسانیم

پروای پنج روز جهان کی کنم که عشق----- داده نویــــــد زندگــــی جــاودانیـــــم شهریار

گلگلگلگلگل

تشکر از این کاربر پاسخ
[-] 7 کاربر به خاطر ارسال این پست از ملیحه تشکر کرده‌اند:
محمد81, محمد حسین, فاطمه, عاطفه1, عاطفه, سوزان, خدیجه



پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 14 مهمان

صفحه‌ی تماس | پرتال حمایت ازبیماران چشمی آرپی،لبرواشتارگات درایران | بازگشت به بالا | | بایگانی | پیوند سایتی RSS
Persian Translation by MyBBIran.com - Ver: 5.8
Powered by