1393 / 3 / 6، 11:52 صبح
در بند نگاهت
مستی غزل در هیچ شرابی نیست با غزل مست میشوم مستی که هست میشوم مستی که نیست میشوم
در بند نگاهت،سوخته و تیره و تارم
غمگین تر از درمان تو راهی ندارم
***
غمگین زین تحقیقات،دلگیر زین اخبار
عمریست که درحسرت یک دیده نگاتم
***
تسکین دلم بودی ومن چشم به راهم
شاید که بیایی باز بیایی به نگاهم
***
اما اینجاسخن ازدرد روا نیست عزیزم
وقتی که نباشی همه دار و ندارم
***
اندوه من اینست که در ذهن وجودم
یک بیت به زیبایی چشم تو ندارم
******
*