داستانهای عبرت آموز و کوتاه و عامیانه
|
1393 / 5 / 30، 06:16 عصر,
|
|||
|
|||
روزی از روزها گروهی از قورباغه های کوچک تصمیم گرفتند که با هم مسابقه ی دو بدهند.
جمعیت زیادی برای دیدن مسابقه و تشویق قورباغه ها جمع شده بودند... و مسابقه شروع شد.... راستش, کسی توی جمعیت باور نداشت که قورباغه های به این کوچکی بتوانند به نوک برج برسند. شما می توانستید جمله هایی مثل اینها را بشنوید: "اوه,عجب کار مشکلی!!" اونها هیچ وقت به نوک برج نمی رسند." یا: هیچ شانسی برای موفقیتشون نیست.برج خیلی بلنده!" قورباغه های کوچک یکی یکی شروع به افتادن کردند... بجز بعضی که هنوز با حرارت داشتند بالا و بالاتر می رفتند... جمعیت هنوز ادامه می داد "خیلی مشکله!!!هیچ کس موفق نمی شه!" و تعداد بیشتری از قورباغه ها خسته می شدند و از ادامه دادن منصرف ... ولی فقط یکی به رفتن ادامه داد بالا, بالا و باز هم بالاتر.... این یکی نمی خواست منصرف بشه! بالاخره بقیه از ادامه ی بالا رفتن منصرف شدند به جز اون قورباغه کوچولو که بعد از تلاش زیاد تنها کسی بود که به نوک برج رسید! بقیه ی قورباغه ها مشتاقانه می خواستند بدانند او چگونه این کار رو انجام داده؟ اونا ازش پرسیدند که چطور قدرت رسیدن به نوک برج و موفق شدن رو پیدا کرده؟؟؟ و مشخص شد که برنده ی مسابقه کر بوده!!! هیچ وقت به جملات منفی و مأیوس کننده ی دیگران گوش ندید... چون اونا زیبا ترین رویا ها و آرزوهای شما رو ازتون می گیرند-- چیز هایی که از ته دلتون آرزوشون رو دارید! همیشه به قدرت کلمات فکر کنید. چون هر چیزی که می خونید یا میشنوید روی اعمال شما تأثیر میگذاره . پس: همیشه مثبت فکر کنید! و بالاتر از اون، کر بشید هر وقت کسی خواست به شما بگه که به آرزوهاتون نخواهید رسید! و همیشه باور داشته باشید: من همراه خدای خودم همه کار می تونم بکنم. |
|||
4 کاربر به خاطر ارسال این پست از فرید تشکر کردهاند: مرتضی, محمد حسین, فاطمه, سوزان |
|
کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 11 مهمان