داستانهای عبرت آموز و کوتاه و عامیانه
|
1393 / 5 / 30، 05:57 عصر,
|
|||
|
|||
شما در این شرایط چه مي كرديد؟؟؟
شخصی رفته بود استخدام بشود. کراوات تازه اش را به گردنش بسته و لباس پلو خورى اش را پوشیده و حاضر شده بود تا به پرسش هاى مدیر شرکت جواب بدهد . آقاى مدیر شرکت، یک ورقه کاغذ گذاشت جلوش و از او خواست تنها به یک سوال پاسخ بدهد. سوال این بود : “شما در یک شب بسیار سرد و طوفانى، در جاده اى خلوت رانندگى می کنید، ناگهان متوجه می شوید که سه نفر در ایستگاه اتوبوس، به انتظار رسیدن اتوبوس، این پا و آن پا می کنند و در آن باد و باران و طوفان چشم به راه معجزه اى هستند. یکى از آنها پیر زن بیمارى است که اگر هر چه زود تر کمکى به او نشود ممکن است همانجا در ایستگاه اتوبوس غزل خداحافظى را بخواند. دومین نفر، صمیمى ترین و قدیمى ترین دوست شماست که حتى یک بار شما را از مرگ نجات داده است. و نفر سوم، دختر خانم بسیار زیبایى است که زن رویایى شماست و شما همواره آرزو داشته اید او را در کنار خود داشته باشید. اگر اتومبیل شما فقط یک جاى خالى داشته باشد، شما از میان این سه نفر کدام یک را سوار ماشین تان مى کنید؟ پیرزن بیمار؟ دوست قدیمى؟ یا آن دختر زیبا را؟ جوابى که این شخص به مدیر شرکت داد، سبب شد تا از میان دویست نفر متقاضى، برنده شود و به استخدام شرکت در آید. راستى، می دانید او چه جوابى داد؟ اگر شما جاى او بودید چه کار می کردید؟ جواب این شخص اینچنین بود: من سویچ ماشینم را می دهم به آن دوست قدیمى ام تا پیر زن بیمار را به بیمارستان برساند، و خود من با آن دختر خانم زیبا در ایستگاه اتوبوس می مانم تا اتوبوس از راه برسد و ما را سوار کند. |
|||
4 کاربر به خاطر ارسال این پست از فرید تشکر کردهاند: مرتضی, محمد حسین, فاطمه, سوزان |
|
کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 46 مهمان