1394 / 9 / 29، 04:41 عصر
سلام به شما که این مطلبو میخونید ما همدیگرو نمیشناسیم
من یه دختر 27 ساله مجرد مشکلم ارپیه دوروبرم زیادن ادما و فامیل که درد منو نمیدونن همیشه احساس تنهایی میکنم گاهی وقتا با خدا حرف میزنم میگم تنهاتر از من کسی نیست و باز به حال خودم گریه میکنم میگم وقت شوهر گرفتنمه اما فکر نمیکنم کسی بیاد جلو فیافم بد نیست اما امیدیم ندارم به این روزگار در ذهن خودم فکر میکنم و همسر خودمو مجسم میکنم یه همسر زیبا که منو دوست داره و منم اونو دازم میخام مهربون باشه دلم میخاد خوشرو باشه دلم میخاد فهیم باشه به خودم میام میبینم اینا همش تو ذهنمه دریغ که واقعیت چیز دیرگریه واقعیت اینه که من تنهام و هیچکس منو نمیبینه هیچ کس
من یه دختر 27 ساله مجرد مشکلم ارپیه دوروبرم زیادن ادما و فامیل که درد منو نمیدونن همیشه احساس تنهایی میکنم گاهی وقتا با خدا حرف میزنم میگم تنهاتر از من کسی نیست و باز به حال خودم گریه میکنم میگم وقت شوهر گرفتنمه اما فکر نمیکنم کسی بیاد جلو فیافم بد نیست اما امیدیم ندارم به این روزگار در ذهن خودم فکر میکنم و همسر خودمو مجسم میکنم یه همسر زیبا که منو دوست داره و منم اونو دازم میخام مهربون باشه دلم میخاد خوشرو باشه دلم میخاد فهیم باشه به خودم میام میبینم اینا همش تو ذهنمه دریغ که واقعیت چیز دیرگریه واقعیت اینه که من تنهام و هیچکس منو نمیبینه هیچ کس