1394 / 5 / 7، 08:22 عصر
با نام خدا شروع میکنم...
سلام میکنم ب هرکی ک نوشته ی منو میخونه و ممنونم بابت وقتی ک میذاره...چون با ارزشترین چیزشو ب نوشته های من اختصاص داده
و من ازین بابت خوشحالم و سپاسگذار
من همیشه ب نوشتن و البته خوندن علاقه داشتم ولی ارپی شد بهانه ای برای توجیه تنبلیم و باعث شد ک از خوندن غافل بشم و مدام ب خودم وعده میدم ک وقتی درمان شدم کتابای فلان نویسندرو میخونم فلان داستانارو میخونم...
خب من دوست ندارم کتابای صوتی رو گوش بدم چون اینجوری هیچ لذتی از خوندن نمیبرم
ی کم از خودم بگم من فوق العاده حسودم اما حسادتم از جنس حسادت ظاهری نیست ینی ظاهرو و موقعیت مالی و اجتماعی ادمها مد نظرم نیست درواقع ب ادمهای با سواد حسادت میکنم بهتره بگم غبطه میخورم منظورم از سواد ب هیچ وجه مدرک تحصیلی ادمها نیست
این بود خصلت بارز من
من جدیدا ب فکر نوشتن افتادم دوست دارم ی داستان در مورد لاک پشت بنویسم والبته اخیرا عنوانی ک توی ذهنم اومده لاک پشتی هست ک درواقع ی خرگوش زبرو زرنگ بوده توی ی جنگل ک مورد غضب ی جادوگر بدجنس قرار گرفته و ب شکل ی لاک پشت دراومده این لاک پشت داره ب هر ئری میزنه ک طلسم این جادوگر رو باطل کنه
در کنار این لاک پشت حیوونای دیگه ای هم هستن ک توسط جادوگر بدجنس طلسم شدن
مثلا حلزونی ک من فک میکنم قبلا ی اهو بوده و جادوگر بدجنس طلسمش کرده
اتوی این جنگل هرکسی مورد خشم جادوگر بدجنس قرارگرفته و ب شیوه ای مورد ازار قرار گرفته
این اتفاقات از خیلی سال پیش افتاده و هیچکس نتونسته جادوگر بدجنس رو مغلوب کنه
امااا
جدیدا داره ی اتفاقای عجیب و غریب میفته
حقیقت اینه ک همه خسته شدن از وضعیتشون و ب تنگ اومدن
و میخوان بر علیه جادوگر بدجنس شورش کنن و شکستش بدن و طلسم رو بشکنن
اما خب طبیعتا ب ی کمکهایی از بیرون احتیاج دارن یکی ک یاریشون کنه اعضای این جنگل خیلی قوی بودندو جسورو توانا اما طلسم جادوگر ضعیفشون کردو اعنماد ب نفسشون رو ازشون دزدید
البته چیزی ک الان مهمه خواسته ی اونهاست و کمکهایی ک از بیرون داره بهشون میشه
من ک خیلی امیدوارم ب شکسته شدن این طلسم
سلام میکنم ب هرکی ک نوشته ی منو میخونه و ممنونم بابت وقتی ک میذاره...چون با ارزشترین چیزشو ب نوشته های من اختصاص داده
و من ازین بابت خوشحالم و سپاسگذار
من همیشه ب نوشتن و البته خوندن علاقه داشتم ولی ارپی شد بهانه ای برای توجیه تنبلیم و باعث شد ک از خوندن غافل بشم و مدام ب خودم وعده میدم ک وقتی درمان شدم کتابای فلان نویسندرو میخونم فلان داستانارو میخونم...
خب من دوست ندارم کتابای صوتی رو گوش بدم چون اینجوری هیچ لذتی از خوندن نمیبرم
ی کم از خودم بگم من فوق العاده حسودم اما حسادتم از جنس حسادت ظاهری نیست ینی ظاهرو و موقعیت مالی و اجتماعی ادمها مد نظرم نیست درواقع ب ادمهای با سواد حسادت میکنم بهتره بگم غبطه میخورم منظورم از سواد ب هیچ وجه مدرک تحصیلی ادمها نیست
این بود خصلت بارز من
من جدیدا ب فکر نوشتن افتادم دوست دارم ی داستان در مورد لاک پشت بنویسم والبته اخیرا عنوانی ک توی ذهنم اومده لاک پشتی هست ک درواقع ی خرگوش زبرو زرنگ بوده توی ی جنگل ک مورد غضب ی جادوگر بدجنس قرار گرفته و ب شکل ی لاک پشت دراومده این لاک پشت داره ب هر ئری میزنه ک طلسم این جادوگر رو باطل کنه
در کنار این لاک پشت حیوونای دیگه ای هم هستن ک توسط جادوگر بدجنس طلسم شدن
مثلا حلزونی ک من فک میکنم قبلا ی اهو بوده و جادوگر بدجنس طلسمش کرده
اتوی این جنگل هرکسی مورد خشم جادوگر بدجنس قرارگرفته و ب شیوه ای مورد ازار قرار گرفته
این اتفاقات از خیلی سال پیش افتاده و هیچکس نتونسته جادوگر بدجنس رو مغلوب کنه
امااا
جدیدا داره ی اتفاقای عجیب و غریب میفته
حقیقت اینه ک همه خسته شدن از وضعیتشون و ب تنگ اومدن
و میخوان بر علیه جادوگر بدجنس شورش کنن و شکستش بدن و طلسم رو بشکنن
اما خب طبیعتا ب ی کمکهایی از بیرون احتیاج دارن یکی ک یاریشون کنه اعضای این جنگل خیلی قوی بودندو جسورو توانا اما طلسم جادوگر ضعیفشون کردو اعنماد ب نفسشون رو ازشون دزدید
البته چیزی ک الان مهمه خواسته ی اونهاست و کمکهایی ک از بیرون داره بهشون میشه
من ک خیلی امیدوارم ب شکسته شدن این طلسم
برآید پس از تیره شب آفتاب....