داستانهای عبرت آموز و کوتاه و عامیانه
|
1393 / 12 / 22، 12:43 صبح,
|
|||
|
|||
ادهم مظفری یکی ازمعلمانی بود که زندگی را به زیبایی سرود . این معلم دلسوز وقتی میبیند که یکی از دانش آموزانش چند روز مانده به تحویل سال در رود خانه ی کام روستای آلک کامیاران افتاده خود را به آب میزند .دانش آموزخود را نجات میدهد اما خود برای همیشه با آبها همسفر میشود و چند روز بعد از آن جسم بیجانش را در چند روستای پایین تر از آب میگیرند .سالها از این حادثه گذشت ...
اتفاق در اواخر سال ۱۳۷۶ و در چهارشنبه آخر سال رخ داد شعر زیر برگرفته از زبان دانش آموزی است که نجات یافته : شعر ماشاءالله فرمانی : مونسم،آموزگارم،یاورم روشنی بخش تمام باورم ای همه زیبایی و مهر و گذشت روزهای با تو بودن چون گذشت ؟ دست های گرم تو کی سرد شد! باغ سبز سینه ات کی زرد شد مهربانی های تو رفته کجا؟ من چرا دیگر نمی بینم تو را؟! همدمم حالا کجا داری مکان؟ من کجا گیرم زتو آخر نشان؟! ادهمم حالا دبستانت کجاست باغبانم ،باغ و بستانت کجاست باز درس جان فشانی می دهی تو زجای خود نشانی می دهی هیچ می دانی که بی تو خسته ام دل فقط بر خاطراتت بسته ام هیچ می دانی امیدم مرده است طاقتم را آب با خود برده است. |
|||
2 کاربر به خاطر ارسال این پست از وحـید تشکر کردهاند: فرید, صدف |
|
کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 49 مهمان