داستانهای عبرت آموز و کوتاه و عامیانه
|
1393 / 12 / 11، 09:01 عصر,
|
|||
|
|||
در ضلع شرقی مسجد جامع بازار تهران، دکان غذاخوریی بود که بالای پیشخوان دکانش نوشته بود؛ نسیه و پول نقد داده میشود، فقط بقدر قوه...!!!
و هر وقت کودکانی که برای بردن غذا برای صاحبکارشان می آمدند لقمه ایی چرب و لذیذ از گوشت و کباب و ته دیگ زعفرانی درست میکرد و خود با دستانش بر دهان آنها میگذاشت و میگفت مبادا صاحبکارش به او از این غذا ندهد و او چشمش به این غذا بماند و من شرمنده خدا بشم!!!... او بهترین کاسب قرن حاج میرزا عابد نهاوندی بود معروف به "مرشدچلویی" پیر مردی بلند قامت با چهره ایی بسیار نورانی و خوشرو و با محاسنی سفید... خدا رحمتش کنه... چقدر در این دوره نیاز داریم به اینجور انسانها...
«اِلهی رِضیً بِرِضاکَ مُطیعاً لاِءَمْرِ قَضاکَ لا مَعْبُودَ سِوَاکَ»(دعا)
|
|||
12 کاربر به خاطر ارسال این پست از راضیه تشکر کردهاند: یاسمن, مهدی, ملیحه, محمد81, محمد حسین, فرید, فاطمه, صدف, سوزان, سعیده, خدیجه, اراز |
|
کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 49 مهمان