داستانهای عبرت آموز و کوتاه و عامیانه
|
1393 / 12 / 9، 12:44 عصر,
|
|||
|
|||
--------------------------------------------------------------------------------
مردی در حال ور رفتن با ماشین جدیدش بود. دختر 4ساله اش سنگی برداشته بودو بدنه ماشین را خراش میداد. وقتی مرد متوجه شد با عصبانیت دست دخترک را گرفت و از روی خشم چند ضربه محکم به دستش زد غافل از اینکه با آچار در دستش این ضربات را وارد می کرد. در بیمارستان ،دخترک بیچاره به خاطر شکستگی های متعدد انگشتانش را از دست داد وقتی پدرش را دید ،با چشمانی دردناک از او پرسید:پدر انگشتانم کی رشد می کنند؟ پدر خیلی ناراحت شده بود و حرفی نمی زد .وقتی از بیمارستان خارج شد،رفت به سمت ماشینش و چندین بار به آن لگد زد. حالش خیلی بد بود. نشست و به خراش های ماشین نگاه می کرد.دختر نوشته بود :دوستت دارم بابا. به خاطر داشته باشید که عصبانیت و عشق حد و مرزی ندارند.همیشه به خاطر داشته باشید که وسایل زندگی را باید استفاده کرد و مردم را باید دوست داشت و به آنان عشق ورزید. اما مشکل امروز جهان این است که مردم استفاده می شوند و وسایل وچیزها دوست داشته می شوند.
أَلَا بِذِكْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ
|
|||
12 کاربر به خاطر ارسال این پست از ملیحه تشکر کردهاند: محمد81, محمد حسین, فرید, فاطمه, غلامرضا1, صدف, شکوفه, سوزان, سعیده, راضیه, خدیجه, اراز |
|
کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 49 مهمان