قطعه های عاشقانه و اشعار زیبا و عاشقانه
|
1393 / 12 / 8، 06:21 عصر,
|
|||
|
|||
داستان بی سرانجام مسافر
من بودم و تنهایی و سکوت شب و راه دراز وکوله بار گناهانم بر دوش به ره دیدم انجمنی اعضای آن هر یک چون فرشته ای دل پاک و ناب و صبور از آرامش انجا زانوهای خسته ام سست شد شعر ماندن در سرم تکرار شد دمی آسودم و خاک از چهره زدودم در کنارشان صفا و صمیمیت را تجربه نمودم به ناگاه دل بی قرار من گویی یافته باشد جفت خود را از زمان از خدا تمنا کرد ترا و خدا صدای دل پریشانم را شنید و ترا بر سر راهم نشانید به ناگاه باب گفتگو باز شد آهنگ دلدادگی ساز شد و نگارش عشقی پاک پاک آغاز شد و من گفتم از اشتیاق پریدن و پای آلوده به گناه و در تو دیدم نشانه های پرواز و تو بودی و آفتاب بود و حس حضور و امید من برای رهایی از زمین پر از ناپاکی ها و توچه زیبا، بودن را سرودی برایم خواستنم را شنیدی اهسته اهسته خواندىد برايم با دلى تشنه و خاموش با همصدايى باران با سكوت بيشه زاران اهسته اهسته خواندىد برايم از نگفتن ها از نبودن ها از سکوت نهفته در كلامها اهسته اهسته خواندىد برايم از صداى سرد پاييز از نگاه باد و باران اهسته اهسته مرا بردىد به عمق وجودتان كه در اسمانهاست اهسته اهسته با نگاه ارام مرغابى ها همه چيز محو شد محو ارامشى شبيه يك حس عجيب مانند ارامش يك اذان و صداى نيايش پرندگان كه همراه با نيايش زمين بر روى سجاده ام نقش بسته بود و ... و عاقبت این مسافر ضعیف پای در گل و لای منجلاب مانده دنیا نداشت تاب تحمل آن عشق پاکت را باز کوله بارش بر دوش این بار متفاوت از هر زمان با خود می سراید هر روز شعر دلدادگی را با دل سوخته و چشم گریان که ناتوانم شاید بیابم توانی چند این بار سفر کنم در خویش گناهانم را بشویم در جوی معرفت و سبک بار بیایم سوی تو این بار با آغوش باز بی ترس از سخن مردمان زمان بدون اضطراب از جهل دوستان و حویشان باز آیم سوی تو شاید سبکبال آنگونه که تو پنداشتی و من نبودم پاک |
|||
7 کاربر به خاطر ارسال این پست از فرید تشکر کردهاند: ملیحه, محمد حسین, سوزان, راضیه, خدیجه, افسانه, اراز |
|
کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 42 مهمان