1393 / 11 / 26، 04:17 عصر
سلام داداش سراج به ایده ی شما احترام میزارم سمیرا جون درست میگن ولی من 20 سال پیش که ازدواج کردیم مشکلم مثل حالا نبود وخیلی راحتر و بهتر زندگی میکردم چون حالا هم با وجود 45 سال سن و بیماری آر پی دکتر تعجب کرد که من تنها و بدون همراه اومدم بیمارستان و گفت و سن شما که 5 دهم دید داری خوبه چشمتون وداری زندگیتو میکنی ولی من بیمار دارم تو سن شما دستشو میگیرن میارن اینجا من موقع ازدواج حتی عینک طبی نداشتم چون مشکلی نداشتم به اون شکل و چون ذهنم این بود که حالا مگر میدونم که تا کی عمر میکنم و کی چششمم دیگه نمی بینه و پیش خودم میگفتم خوب حالا از کجا معلوم که چشمم سالم اگر هم بود تو جوانی بمیرم یا اتفاق دیگه ای واسم بیوفته و من از لحاظ اقتصاد خانواده ی شوهرم قابل قیاص با خانواده ی خودم نبود واونموقع اونه مثلا تو آسمون سیر میکردن و ما رو زمین منهم چون اینو مشکل میدونستم به شوهرم میگفتم من مشکل دارم و اوهم مدام میگفت که من مشکلتو حل میکنم و اول ازدواج فقط ظاهر من هوش آقا رو برده بود و نمی دونست چشمهای من یه روزی دکور میشه و بی کیفیت و باید از دست همین ظاهر حرص بخوره و بعضی وقتها کم بیاره اول ازدواج خوب نمیشه گفت که اخلاقها ثابت می مونه بله بعضی وقتها آدمها جو گیر میشن و به آب و آتیش میزنند وحالا........میشن فرها د و کوه میکنند و طرف هم وقتی واسش کوه میکنند به طبع شیرین نشه یا نباشه حس میکنه و اداشو در میاره خوب من مشکلم اقتصاد خانوادم بود که ساده بودیم و لی کسانی که غرق هستند با گرفتن انگشت کوچیک غریق نجات فقط یه نفس تازه میکنند و دوباره میرن زیر آب وبعد چند سال دید من ضعیف شد وفهمید که مشکل دارم و خوب گاهی ترحم میکرد نا خودآگاه و آزارمیدیدم و گاهی میرفتیم مسافرت و من دوستشو نمیدیدم ومیخوردم بهش که دیگه ناراحت میشد رو غیرتش و میگفت بهشون میگم که تو چشمت مشکل داره بهتره چون میخواست عابروی خودش زیر سوال نره و کاری نداشت که من خجالت میکشم و میشکنم و احساس کمبود وتفاوت با افراد سالم اونجا بهم دست میداد زندگی پیچیده هست داداش سراج من که گفتم اگر عقل حالا رو داشتم با همدرد ازدواج میکردم بهتر بود تا با یه آدم سالم نمیتونمهمه چیز رو تغییر بدم ونظر طرف مقابل رو عوض کنم چون مرور زمان طرف سالم رو خسته کردهو خوب طبیعیه که اون هم آرزو داره که خانمش مثل خانم دوستش وسایرین سالم باشه مثل من که دوست دارم وآرزومه که مریض نباشم وچشمم مثل دیگران سالم بود و خیلی چیزها قلبمو آزار نمیداد داداش سراج اصلا ازدواج نمیکردم بهتر بود تا حتی با همدرد ازدواج میکردم این تجربه ی من هست آبجی سمیرا اولش بگی درست ولی زندگی خیلی پیچیده وریزه کاری داره و قابل پیش بینی نیست گاهی با یک قطره لیوانی لبریز میشود و گاهی میشود گاهی نمیشود که نمیشود گاهی آدم پشیمان میشود در صورتیکه اگر میدونست و قابل پیش بینی بود جلوی اتفاق رو میگرفت بعضی وقتها همه چیز خوب پیش میره ولی یه جایی وقتی زیاد گرم بشه درها باید باز بشه وقتی سرد میشه باید بسته بشه و کمتر کسی تحمل میکنه که با این سرمای اجباری ویا گرما کنار بیاد واسه همیشه پس کم میاره و صداش در میاد