قطعه های عاشقانه و اشعار زیبا و عاشقانه
|
1393 / 10 / 2، 02:29 عصر,
|
|||
|
|||
بگو به باران
محو ديدارببارد امشب بشويد از رخ غبار اين كوچه باغ ها را كه در زلالش سحر بجويد ز بي كران ها حضور ما را به جست و جوي كرانه هايي كه راه برگشت از آن ندانيم من و تو بيدار و سبك تر از ماهتاب و از خواب روانه در شط نور و نرما ترانه اي بر لبان باديم به تن همه شرم و شوخ ماندن به جان جويان روان پويان بامداديم ندانم از دور و دور دستان نسيم لرزان بال مرغي ست و يا پيام از ستاره اي دور كه مي كشاند بدان دياران تمام بود و نبود ما را درين خموشي و پرده پوشي به گوش آفاق مي رساند طنين شوق و سرود ما را چه شعرهايي كه واژه هاي برهنه امشب نوشته بر خاك و خار و خارا چه زاد راهي به از رهايي شبي چنان سرخوش و گوارا درين شب پاي مانده در قير ستاره سنگين و پا به زنجير كرانه لرزان در ابر خونين تو داني آري تو داني آري دلم ازين تنگنا گرفته بگو به باران ببارد امشب بشويد از رخ غبار اين كوچه باغ ها را كه در زلالش سحر بجويد ز بي كران ها حضور ما را شفيعي كدكني |
|||
6 کاربر به خاطر ارسال این پست از فرید تشکر کردهاند: یاسمن, ملیحه, محمد81, محمد حسین, فاطمه, سعیده |
|
کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 43 مهمان