داستانهای عبرت آموز و کوتاه و عامیانه
|
1393 / 9 / 24، 11:32 عصر,
|
|||
|
|||
موضوع انشاء:
نان حلال یا نان حرام آقا تقى ماستبندى دارد اوهميشه قبضِ آب مغازه راسروقت میدهد! تا آبىكه درشيرها ميريزد! وماست میزند حلال باشد! اومیگويد:آدم بايد يك لقمه نان حلال به زن و بچهاش بدهد! تافردا كه سرش راگذاشت زمين وعمرش تمام شد، پشت سرش بدوبيراه نباشد! همسایهٔ ما،كارمند يك شركت است اوميگويد:تا مطمئن نشوم كه ارباب رجوع از ته دل راضی شده، ازاو رشوه نمیگيرم! آدم بايد دنبال نان حلال باشد! ميگويد:من ارباب رجوع را مجبور ميكنم! قسم بخورد كه راضیست وبعد رشوه ميگيرم! مدیرمان يك غذاخورى دارد هميشه حواسش است! كه غذاى خوبى به مردم بدهد! او ميگويد:در غذاخورى ما ازگوشت حيوانات پير استفاده نميشود! و هرچه ذبح ميكنيم كره الاغ است! گوشتش تُرد و تازه است و كبابش خوب درمیآيد! او حتماً چك ميكند كه كره الاغها سالم باشند! وگرنه آنها را ذبح نميكند! میگويد:ارزش يك لقمه نان حلال از همه پولهاى دنيابيشتر است! آدم بايد حلال و حروم نكند! میگويد: تا پول آدم حلال نباشد!بركت نميكند! پول حرام بی بركت است! و اين حكايت برخی لقمـه های حلال امروزیست! |
|||
8 کاربر به خاطر ارسال این پست از وحـید تشکر کردهاند: یاسمن, ملیحه, مرتضی, محمد81, محمد حسین, سوزان, سعیده, سام |
|
کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 54 مهمان