1393 / 3 / 21، 08:03 عصر
تنهایی خاموش
من از تکرارِ بیهوده
از این تنهاییِ خاموش
چه دلگیرم، چه بیزارم
از این شبهایِ بی آغوش
من از تقدیرِ سَردرگُم
پر از کاشها، پر از آهم
برای دفنِ حسرتها
یه عالم خاک میخواهم
امان از بختکِ تیره
که شد کابوسِ بیداری
که از غوره نشد حلوا
صبوریهایِ اجباری
سرِ راهِ شکستنها
تلف میشه دلِ شیشه
تهِ ناباوری میشه
نمیشه؛ باورم میشه
هراسم مرگِ آنی نیست
هراسم؛ زندگی، دنیاست
کنارِ شوقِ پروازم
همیشه یک قفس اینجاست
تو ای همزادِ رویایی
بیا تا مرزِ بیداری
بیا تا یک دری واشه
به روی عشق و دلداری
بیا تا قلّکِ احساس
شکستنهایِ ما باشه
برای چشمِ تاریکم
یه چشمه نور پیدا شه
بگو با من یه حرفایی
که از جنسِ خوشی باشه
برای دردِ عُصیانگر
به رنگِ خودکشی باشه
من از تکرارِ بیهوده
از این تنهاییِ خاموش
چه دلگیرم، چه بیزارم
از این شبهایِ بی آغوش
من از تقدیرِ سَردرگُم
پر از کاشها، پر از آهم
برای دفنِ حسرتها
یه عالم خاک میخواهم
امان از بختکِ تیره
که شد کابوسِ بیداری
که از غوره نشد حلوا
صبوریهایِ اجباری
سرِ راهِ شکستنها
تلف میشه دلِ شیشه
تهِ ناباوری میشه
نمیشه؛ باورم میشه
هراسم مرگِ آنی نیست
هراسم؛ زندگی، دنیاست
کنارِ شوقِ پروازم
همیشه یک قفس اینجاست
تو ای همزادِ رویایی
بیا تا مرزِ بیداری
بیا تا یک دری واشه
به روی عشق و دلداری
بیا تا قلّکِ احساس
شکستنهایِ ما باشه
برای چشمِ تاریکم
یه چشمه نور پیدا شه
بگو با من یه حرفایی
که از جنسِ خوشی باشه
برای دردِ عُصیانگر
به رنگِ خودکشی باشه
معلولیت واقعی؛ عدم به کارگیری عقل و اراده هست.