داستانهای عبرت آموز و کوتاه و عامیانه
|
1393 / 9 / 1، 03:33 عصر,
|
|||
|
|||
د : مامانم بابامو صدا زد که دره شیشه سس رو باز کنه
پدرم بعد از کلی کلنجار نتونست منم خیلی راحت درش رو باز کردم و گفتم :اینم کاری داشت؟؟ پدرم لبخندی زد و گفت: یادته وقتی بچه بودی من در شیشه رو شل میکردم تا بازش کنی و غرورت نشکنه؟ بدجوری بغض گلمو گرفت.. سلامتی همه باباها ................................واما .........................: به سلامتی همه مامانایی ک هروقت صداشون کنیم میگن:جانم! و هروقت صدامون می کنن،میگیم:چیه؟ها...؟ به سلامتی مادرایی ک می تونن تا 10 تا فرزندشون نگهداری کنن اما 10 فرزند نمی تونن از یک مادر نگهداری کنن! به سلامتی مادرایی ک با حوصله راه رفتن رو یاد بچه هاشون دادن ، ولی تو پیری بچه هاشون خجالت میکشن ویلچرشون رو هل بدن! به سلامتی مادر ا که وقتی غذا سرسفره کم میاد ،اولین کسی که از اون غذا دوست نداره خودشه! به سلامتی مادر چون اگه خورشید نباشه می شه گذرون کرد اما بدون حضور مادر زندگی یه لحظه هم معنی نداره! به سلامتی مادر تنها کسی ک وقتی شکمشو لگد می زدم از شدت شوق می خندید! به سلامتی مادر که دیوارش از همه کوتاه تره |
|||
7 کاربر به خاطر ارسال این پست از وحـید تشکر کردهاند: ملیحه, مرضیه, محمد81, فاطمه, عاطفه, سوزان, سعیده |
|
کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 51 مهمان