داستانهای عبرت آموز و کوتاه و عامیانه
|
1393 / 8 / 18، 03:37 صبح,
|
|||
|
|||
دکترخلیل رفاهی در کتاب گردش ایام میگوید:
زمانی درقم طلبه بودم بعلت خامی و بی ارتباطی با جامعه معتقد بودم، فقط کسی که در قم باشد و روحانی،با فضیلت است اما وقتی در دوره ای که دانشگاه تهران بودم با اشخاص با فضیلت رو به روشدم فهمیدم که درخارج ازقم و درافراد غیر روحانی افراد ارزشمند وجود دارد، اما ! باز شیعه بودن را شرط اصلی میدانستم، بعد باسفر به کشورهای عربی فهمیدم که بین سایر فرقه اسلامی هم انسان ارزشمند یافت میشود پس ازسفربه اروپا به این نکته واقف شدم که دربین سایر ادیان نیز انسان ارزشمند هست ولی در هنگ کنگ حادثه ای برایم رخ داد که فهمیدم فضیلت و انسانیت به زبان ومکان ونژاد ومذهب ورنگ نیست برای غذا به رستورانی بزرگ وشلوغ درهنگ کنک رفتم وبه جاهای دیگر سری زدم چند ساعت بعد ناگهان یادم آمد که ساکم را که تمام زندگیم داخل آن بود درآن رستوران جا گذاشته ام با عجله رفتم و با کمال ناباوری دیدم ساکم همانجاست و پیرمردی کنار آن نشسته او گفت:وقتی دیدم ساکت را فراموش کردی با اینکه وقت دندانپزشکی داشتم ماندم تا برگردی، از او تشکر کردم و گفتم خدا به شما اجر بدهد ولی او گفت:" به خدا اعتقادی ندارم،من به انسانیت معتقدم" |
|||
7 کاربر به خاطر ارسال این پست از فرید تشکر کردهاند: ملیحه, مرتضی, محمد81, محمد حسین, فاطمه, سوزان, بهزاد |
|
کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 50 مهمان