داستانهای عبرت آموز و کوتاه و عامیانه
|
1393 / 7 / 30، 10:47 عصر,
|
|||
|
|||
جوانی با دوچرخه اش با پیرزنی برخورد کرد
و به جای اینکه از اوعذرخواهی کند و کمکش کندتا ازجایش بلندشود، شروع به خندیدن و مسخره کردن اونمود؛ سپس راهش را کشید و رفت؛ پیرزن صدایش زد و گفت: چیزی از تو افتاده است. جوان به سرعت برگشت و شروع به جستجو نمود؛ پیرزن به اوگفت: زیادنگرد؛ مروت و مردانگی ات به زمین افتاد و هرگز آنرا نخواهی یافت؛ زندگی اگر خالی ازادب و احساس و احترام و اخلاق باشد،هیچ ارزشی ندارد |
|||
6 کاربر به خاطر ارسال این پست از فرید تشکر کردهاند: یاسمن, ملیحه, مرتضی, محمد81, محمد حسین, سوزان |
|
کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 47 مهمان