داستانهای عبرت آموز و کوتاه و عامیانه
|
1393 / 7 / 16، 08:36 عصر,
|
|||
|
|||
مداد وپاک کن
درداخل جامدادی یک پاک کن کوچک ومدادزیبا بود...پاک کن گفت :حالت چطوره ای دوست من؟ مدادباناراحتی گفت : من دوست تونیستم ! پاک کن تعجب کرد وگفت : برای چه ؟.. مدادجواب داد: برای اینکه ازتو متنفرم . پاک کن باحالت اندوهگین گفت : برای چه ازمن متنفری؟مدادبه اوجواب داد:زیرا هرچه می نویسم توپاک می کنی . پاک کن پاسخ داد : من فقط غلطها وخطاها راپاک می کنم . مدادخشمگین شد وبه اوگفت : خوب به توچه ربطی دارد؟ مدادپاک کن بامهربانی به اوجواب داد: من پاک کن هستم واین کارمن است . مداد پاسخ داد : این کار نیست ! پاک کن برگشت وبه او گفت : کارمن سودمند است . امامداد عصبانیتش بیشترشد وبه او گفت : تواشتباه می کنی ومغرورهم هستی . پاک کن شگفت زده شد وگفت :برای چه ؟ مدادبه اوجواب داد : برای اینکه کسی که می نویسد بهترازکسی که پاک می کند. پاک کن گفت :پا ک کردن اشتباه مثل نوشتن درست وباآن برابری می کند. مدادلحظه ای سرش را پایین آورد سپس سرش رابلند کرد وگفت : عزیزم تو راست می گویی ! پاک کن خوشحال شد وگفت : آیا هنوز ازمن بدت می آید ؟ مداددر حالیکه احساس پشیمانی می کرد به اوجواب داد : کسی که اشتباهات مرا ازبین ببرد هرگزاز اومتنفرنمی شوم. پاک کن پاسخ داد : ومن هرگز چیزی که درست وصحیح است ازبین نخواهم برد.مداد گفت : ولی می بینم هرروز کوچک وکوچکترمی ش پاک کن جواب داد : برای اینکه من هربار که چیز غلطی را پاک می کنم قسمتی ازبدنم فدا وهزینه می کنم . مدادبا حالتی اندوهگین گفت : من هم حس می کنم هرروز کوتاهتر می شوم ! پاک کن برای همدردی با او گفت : ما نمی توانیم برای دیگران مفید باشیم مگر اینکه بخاطر آنان قربانی وایثار کنیم . مداد باشادی گفت : ای دوست من تو چقدر بزرگواری وسخن تو چقدر زیباست ! پاک کن خوشحال شد ومدا د هم خوشحال شد ومانند دو دوست صمیمی که از هم جدا نمی شدند وباهم اختلافی نداشتند زندگی کردند (تشویق)(تشویق) |
|||
11 کاربر به خاطر ارسال این پست از فاطمه تشکر کردهاند: مینا2, ملیحه, مصطفی, مرضیه, مرتضی, محمد81, محمد حسین, علی کوچولو, عاطفه, سوزان, خدیجه |
|
کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 52 مهمان