1393 / 7 / 14، 05:14 عصر
بارون
درد دل یتیم زمان
نقش دیوار
قاب عکس خالی
دلش
آشنا به غم تنهایی
در سکوت لبهایش
هزاران حرف نگفته
رازغم چشمانش
قطره های اشک نهفته
با جمع بود ولی تنها
انتظار فردا بود برایش معنا
داد دست خطی به من که نوشته بود بر آن:
برف وباران دیگر نمی بارد از آسمان نور بر این ظلمت
آدمها با هم بیگانه اند در کوچه های غربت این شهر
سجده زده بر پیام آوران تکنیک تلویزیون و ماهواره وکامپیوتر
پرستش می کنند بت های قدرت مقام و پول و ثروت
انتظار آخرین رسول عشق
انتظار خسته دلانیست که
بیزارند از گناه و دروغ وتزویر
از ریا و غیبت وتکفیر
آسمان شهر من یتیم ظلمانیست
این شب سیاه تا پایان عمرم طولانیست
ناتمام....
درد دل یتیم زمان
نقش دیوار
قاب عکس خالی
دلش
آشنا به غم تنهایی
در سکوت لبهایش
هزاران حرف نگفته
رازغم چشمانش
قطره های اشک نهفته
با جمع بود ولی تنها
انتظار فردا بود برایش معنا
داد دست خطی به من که نوشته بود بر آن:
برف وباران دیگر نمی بارد از آسمان نور بر این ظلمت
آدمها با هم بیگانه اند در کوچه های غربت این شهر
سجده زده بر پیام آوران تکنیک تلویزیون و ماهواره وکامپیوتر
پرستش می کنند بت های قدرت مقام و پول و ثروت
انتظار آخرین رسول عشق
انتظار خسته دلانیست که
بیزارند از گناه و دروغ وتزویر
از ریا و غیبت وتکفیر
آسمان شهر من یتیم ظلمانیست
این شب سیاه تا پایان عمرم طولانیست
ناتمام....