قطعه های عاشقانه و اشعار زیبا و عاشقانه
|
1393 / 6 / 29، 11:36 عصر,
|
|||
|
|||
شعر بسیار زیبا از مولانا
اي دوست قبولم كن و جانم بستان.. .مستم كن و وز هر دو جهانم بستان با هر چه دلم قرار گيرد بي تو آتش به من اندر زن و آنم بستان اي زندگي تن و توانم همه تو جاني و دلي اي دل و جانم همه تو تو هستي من شدي ازآني همه من من نيست شدم در تو ازآنم همه تو خود ممكن آن نيست كه بردارم دل آن به كه به سوداي تو بسپارم دل گر من به غم عشق تو نسپارم دل دل را چه كنم بهر چه ميدارم دل در عشق تو هر حيله كه كردم هيچ است هر خون جگر كه بي تو خوردم هيچ است از درد تو هيچ روي درمانم نيست درمان كه كند مرا كه دردم هيچ است من بودم و دوش آن بت بنده نواز از من همه لابه بود از وي همه ناز شب رفت و حديث ما به پايان نرسيد شب را چه كنم حديث ما بود دراز دل تنگم و ديدار تو درمان من است بي رنگ رخت زمانه زندان من است بر هيچ دلي مباد بر هيچ تني آن كز قلم چراغ تو بر جان من است اي نور دل و ديده و جانم چوني وي آرزوي هر دو جهانم چوني من بي لب لعل تو چنانم كه مپرس تو بي رخ زرد من ندانم چوني افغان كردم بر آن فغانم مي سوخت خامش كردم چو خامشانم مي سوخت از جمله كرانها برون كرد مرا رفتم به ميان و در ميانم مي سوخت من درد تو را ز دست آسان ندهم دل بر نكنم ز دوست تا جان ندهم از دوست به يادگار دردي دارم كان درد به صد هزار درمان ندهم اندر دل بي وفا غم و ماتم باد آنرا كه وفا نيست از عالم كم باد ديدي كه مرا هيچ كسي ياد نكرد جز غم كه هزار آفرين بر غم باد در عشق توام نصيحت و پند چه سود زهرآب چشيدهام مرا قند چه سود گويند مرا كه بند بر پاش نهيد ديوانه دل است پام بر بند چه سود من ذره و خورشيد لقايي تو مرا بيمار غمم عين دوايي تو مرا بي بال و پر اندر پي تو ميپررم من كَه شدهام چو كهربايي تو مرا غم را بر او گزيده مي بايد كرد وز چاه طمع بريده مي بايد كرد خون دل من ريخته ميخواهد يار اين كار مرا به ديده ميبايد كرد آبي كه ازاين ديده چو خون ميريزد خون است بيا ببين كه چون ميريزد پيداست كه خون من چه برداشت كند دل ميخورد و ديده برون ميريزد |
|||
5 کاربر به خاطر ارسال این پست از فرید تشکر کردهاند: ملیحه, محمد حسین, فاطمه, عاطفه, سوزان |
|
کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 48 مهمان