داستانهای عبرت آموز و کوتاه و عامیانه
|
1393 / 6 / 27، 10:52 صبح,
|
|||
|
|||
يكي از ياران شيخ رجبعلی خیاط نقل مي كند كه در حدودسالهاي1335 و1338 با تاكسي كار مي كردم . دو زن يكي بلند قد وديگري كوتاه قد سوار تاكسي شدند آن كوتاه قد ترك زبان بود وبا خود مي گفت ((من فارسي بلد نيستم كه بگويم منزلم كجاست . هر روزسوار اتوبوس مي شدم و با دو ريال به منزل مي رسيدم ، اما امروز بايد پنج ريال به تاكسي بدهم )). به او گفتم :ناراحت نباش ، من تركي بلد هستم . منزل اورا پيدا كردم و پول نگرفتم و روانه شدم. چند شب بعد براي اولين بار در جلسه مرحوم شيخ شركت كردم . چند نفري بوديم كه در آن اطاق محقر نشستيم. شيخ نگاهي به من كرد و با گريه فرمود : شبهاي جمعه تو از منتظران فرج قائم آل محمد (عجل الله فرجه )هستي . اگر هستي ،مي داني كه چطور شد كه نزد من آمدي ؟ آن زن كوتاه قد را كه سوار كردي و به مقصد رساندي و از او پول نگرفتي در حق تو دعا كرد و پروردگار عالم هم دعاي اورا مستجاب فرمود. |
|||
6 کاربر به خاطر ارسال این پست از ملیحه تشکر کردهاند: محمد حسین, فرید, فاطمه, عاطفه, سوزان, خدیجه |
|
کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 51 مهمان