قطعه های عاشقانه و اشعار زیبا و عاشقانه
|
1393 / 6 / 17، 09:45 عصر,
|
|||
|
|||
بیا کمی شبیه باران باشیم
تو که میدانی، همه ندانند، لااقل تو که میدانی! من میتوانم از طنین یکی ترانهی ساده گریه بچینم. من شاعرترینم! تو که میدانی، همه ندانند، لااقل تو که میدانی! من میتوانم از اندامِ استعاره، حتی پیراهنی برای بابونه و ارغنون بدوزم. من شاعرترینم! تو که میدانی، همه ندانند، لااقل تو که میدانی! من میتوانم از آوایِ مبهم واژه سطوری از دفاتر دریا بیاورم. من شاعرترینم. اما همه نمیدانند! اما زبانِ ستاره، همین گفتگوی کوچه و آدمیست. اما زبان سادهی ما، همین تکلم یقین و یگانگیست. مگر زلالی آب از برهنگی باران نیست؟ تو که میدانی! بیا کمی شبیه باران باشیم. "سید علی صالحی" |
|||
8 کاربر به خاطر ارسال این پست از فرید تشکر کردهاند: ملیحه, محمد حسین, فاطمه, عاطفه, سوزان, خدیجه, بهزاد, امیرعلی |
|
کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 50 مهمان