داستانهای عبرت آموز و کوتاه و عامیانه
|
1393 / 6 / 11، 11:08 عصر,
|
|||
|
|||
درویشی را ضرورتی پیش آمد، گلیمى را از خانه یكى از پاك مردان دزدید. قاضى فرمود تا دستش بدر کنند.
صاحب گلیم شفاعت کرد که من او را بحل کردم. قاضى گفت: به شفاعت تو حد شرع فرو نگذارم. صاحب گلیم گفت: اموال من وقف فقیران است، هر فقیرى كه از مال وقف به خودش بردارد از مال خودش برداشته، پس قطع دست او لازم نیست. قاضى از جارى نمودن حد دزدى منصرف شد، ولى دزد را مورد سرزنش قرار داد و به او گفت: آیا جهان بر تو تنگ آمده بود كه فقط از خانه چنین پاك مردى دزدى كنى؟! دزد گفت: اى حاكم ! مگر نشنیده اى كه گویند: خانه دوستان بروب ولى حلقه در دشمنان مكوب. چون به سختى در بمانى تن به عجز اندر مده دشمنان را پوست بر كن، دوستان را پوستین |
|||
6 کاربر به خاطر ارسال این پست از فرید تشکر کردهاند: ملیحه, مرضیه, مرتضی, محمد حسین, فاطمه, سوزان |
|
کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 48 مهمان