قطعه های عاشقانه و اشعار زیبا و عاشقانه
|
1393 / 6 / 10، 12:07 صبح,
|
|||
|
|||
در شبان غم تنهایی خویش
عابد چشم سخن گوی تو ام من در این تاریکی من در این تیره شب جانفرسا زائر ظلمت گیسوی تو ام گیسوان تو پریشان تر از اندیشه ی من گیسوان تو شب بی پایان جنگل عطر آلود شکن گیسوی تو موج دریای خیال ..... کاش با زورق اندیشه شبی از شط گیسوی مواج تو من بوسه زن بر سر هر موج گذر می کردم ! کاش بر این شط مواج سیاه همه ی عمر سفر می کردم ! من هنوز از اثر عطر نفسهای تو سرشار سرور، گیسوان تو در اندیشه ی من؛ گرم رقصی موزون کاشکی پنجه ی من ، در شب گیسوی پر پیچ تو راهی می جست چشم من چشمه ی زاینده ی اشک گونه ام بستر رود کاشکی همچو حبابی بر آب، در نگاه تو تهی می شدم از بود و نبود. حمید مصدق |
|||
8 کاربر به خاطر ارسال این پست از فرید تشکر کردهاند: ملیحه, محمد81, محمد حسین, فرزاد, عاطفه, سوزان, سعیده, خدیجه |
|
کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 36 مهمان