1393 / 8 / 29، 12:28 عصر
جیب پُرتر لبخند بزرگتری روی لب نمینشاند
بسیاری از ما ساعتهای زیادی را مشغول کار هستیم؛ سخت کار میکنیم تا بتوانیم از پس خرج خودمان، خانواده و فرزندانمان برآییم. بعضی وقتها ساعتها از خانه و حتی از شهر و کشور دور میمانیم، شیفت اضافه کار میکنیم به امید اینکه دستمزدمان بالاتر رود یا ارتقای درجه پیدا کنیم و در نهایت به اصطلاح «پول بیشتری دربیاوریم.»
این کار را حتی حاضریم به قیمت خواب و خوراک و سلامتمان هم انجام دهیم. با تمام این اوصاف این طور که پیداست ظاهرا هیچ یک از ما با داراییهای امروز خود راضی نیستیم و فکر میکنیم دلیل ناامیدی، افسردگی و عدم رضایتمان از زندگی همین «پول نداشتن یا پولدار نبودن» است، اما آیا واقعا این طور است؟ اگر پولدارتر شدیم و همچنان خوشحال نبودیم، چه کار باید بکنیم؟ آن وقت تکلیفمان چه میشود؟
بحث ما در اینجا به جمله معروف «علم بهتر است یا ثروت» یا «ثروت خوشبختی نمیآورد» ربطی ندارد. در واقع بیشتر میخواهیم به این موضوع بپردازیم که « آیا میل بیش از اندازه به کسب درآمد بیشتر یا به زبان سادهتر بیشتر پول درآوردن میتواند منجر به خوشحالتر بودن ما در زندگی شود» یا اینکه وقتی به یک نقطه استاندارد رضایت از زندگی رسیدیم، پول بیشتر دیگر نمیتواند تاثیری روی خوشحالی و روحیه ما در زندگی داشته باشید و به عبارت دیگر به وضعیت خنثی میرسیم؟
بله، بدون شک ارتباط مستقیمی میان درآمد ماهانه یا سالانه شما و میزان خوشحالیتان وجود دارد؛ افرادی که پول بیشتری درمیآورند، اغلب از آنهایی که در فقر زندگی میکنند، خوشحالترند. «پول داشتن» بدون شک منجر به داشتن زندگی باکیفیتتر و راحتتری میشود.
اما نکته بحث ما این است که وقتی به آن نقطه استاندارد رفاه رسیدید، کسب درآمد بیشتر قطعا منجر به خوشحالی بیشتر نمیشود. «نقطه استاندارد رفاه» جایی است که یک فرد یا خانواده اگر به آن برسد، یعنی دخل و خرجش با هم میخواند، از پس زندگی خود برمیآید، از درآمد خوبی برخوردار است و میتواند نیازهای اقتصادی خود را برآورده کند و مهمتر از همه اینکه از زندگیاش رضایت دارد. البته این نقطه استاندارد بستگی به شهر یا کشوری دارد که فرد در آن زندگی میکند. به عنوان مثال نقطه استاندارد رفاه در ایالات متحده در سال 2012، مبلغ 75 هزار دلار در سال بود. در همان سال تحقیقی از سوی دانشگاه پرینستون روی 500 هزار خانوار آمریکایی انجام شد و نشان داد که خانوادههای با درآمد بالا از روحیه بهتری نسبت به خانوادههای کمدرآمدتر برخوردار بودند. اما ثروت مازاد خانوادههایی که درآمد سالانهشان از 75 هزار دلار خیلی بیشتر بود، هیچ تاثیری روی روحیهشان نداشت.
با این تفاسیر پرسشی که در اینجا مطرح میشود، این است که چرا ما بعد از رسیدن به آن نقطه استاندارد رفاه که میتواند باعث رضایت و خوشبختی ما در زندگی شود، باز هم آن قدر زیاد کار میکنیم و طمع کسب درآمد بیشتر داریم. تقریبا تمام مردم دنیا، اینجا منظور عموم مردم است، دوست دارند آن قدر پول داشته باشند که بتوانند خانه بهتر و بزرگتر با امکانات بیشتر داشته باشند، به بهترین رستوران محل زندگی خود بروند، از بهترین فروشگاهها بهترین لباسها را بخرند، تمام وسایل زندگیشان درجه یک باشد، بهترین ماشین زیر پایشان باشد، هر سال به بهترین شهرهای جهان سفر کنند و برای خرج روزانه هم حساب بانکیشان پروپیمان باشد. بله در این میان شاید عدهای بگویند:« نه ما برای این کارها پول نمیخواهیم. ما پول میخواهیم تا بتوانیم به دیگران کمک کنیم یا کتابهای بیشتری را بخریم و بخوانیم.» این هم میتواند حقیقت داشته باشد، اما تصور عمومی بر پایه همان نکاتی است که به آنها اشاره کردیم.
فلسفه آرزوی رسیدن به تمام اینها چیست؟ همه میخواهند و فکر میکنند با این امکانات و این زندگی خوشحال و خوشبخت میشوند. شاید هم فکرشان درست باشد، اما بعدش چه میشود؟ بعد از اینکه تمام این تجربهها را به دست آوردند؟
مردم برای سخت کار کردن و کسب درآمد بیشتر انگیزههای زیادی میتوانند داشته باشند؛ شاید عادتی موروثی در خانوادهشان باشد یا اینکه انگیزههای رقابتی داشته باشند، اما این روزها این طور به نظر میرسد که تصور عمومی درباره پول به مسیر منحرفی کشیده شده است. بر اساس تحقیقات دانشگاه پرینستون بر روی خانوادههای آمریکایی که در بالا به آن اشاره شد، تنها 9 درصد از خانوادههای با درآمد 2 میلیون و 500 هزار دلار از زندگی خود رضایت بیشتری داشتند. این به این معنی است که در خانوادههایی با درآمدهای سالانه هنگفت دو برابر شدن درآمد منجر به دو برابر شدن خوشبختی نمیشود و این هالهای است که اغلب مردم از کسب درآمد بیشتر برای خود ترسیم میکنند. بله این درست است که اگر درآمد ماهانه کسی در ایران از یک میلیون به 100 میلیون تومان برسد، تغییر فاحشی در زندگیش رخ خواهد داد و میزان رضایتش از زندگی 100 برابر خواهد شد، اما از این به بعد هر چه بر میزان درآمد فرد اضافه شود، میزان رضایتش از زندگی دقیقا به اندازه میزان درآمدش بالاتر نخواهد رفت.
وقتی میزان درآمد یک فرد یا خانواده از نقطه استاندارد رفاه بالاتر میرود، دیگر «چگونه پول درآوردن» اهمیت خود را از دست میدهد و «چطور خرج کردن» مهم میشود. مثلا دیگر به جای «چیز خریدن» افراد میتوانند برای خود «تجربه» بخرند یا مثلا برای دیگران «چیز» بخرند. وقتی فرد به جایی در زندگی میرسد که میبیند تمام ابزارکامجویی و رفاه در دنیا را توانسته با پول نتیجه زحمت خودش بخرد و دیگر چیزی خوشحالش نمیکند، وقتش فرا رسیده که پولش را برای دیگران خرج کند؛ آنهایی که نیازمندند؛ چراکه برآورده کردن نیازهای مادی فقط تا جای مشخصی میتواند احساس رضایت خاطر در زندگی را به افراد بدهد، از یک جایی به بعد دیگر مثل لیوان پری است که با ریختن آب بیشتر فقط سرریز میشود. کمک به همنوع و انجام کارهای خیرخواهانه در هر زمینه یا به هر شکلی علاوه بر اینکه میتواند زندگی دیگران را تغییر دهد، حسی را به خود فرد نیکوکار القا میکند که میتواند منجر به رضایت درونی شود.
بسیاری از ما ساعتهای زیادی را مشغول کار هستیم؛ سخت کار میکنیم تا بتوانیم از پس خرج خودمان، خانواده و فرزندانمان برآییم. بعضی وقتها ساعتها از خانه و حتی از شهر و کشور دور میمانیم، شیفت اضافه کار میکنیم به امید اینکه دستمزدمان بالاتر رود یا ارتقای درجه پیدا کنیم و در نهایت به اصطلاح «پول بیشتری دربیاوریم.»
این کار را حتی حاضریم به قیمت خواب و خوراک و سلامتمان هم انجام دهیم. با تمام این اوصاف این طور که پیداست ظاهرا هیچ یک از ما با داراییهای امروز خود راضی نیستیم و فکر میکنیم دلیل ناامیدی، افسردگی و عدم رضایتمان از زندگی همین «پول نداشتن یا پولدار نبودن» است، اما آیا واقعا این طور است؟ اگر پولدارتر شدیم و همچنان خوشحال نبودیم، چه کار باید بکنیم؟ آن وقت تکلیفمان چه میشود؟
بحث ما در اینجا به جمله معروف «علم بهتر است یا ثروت» یا «ثروت خوشبختی نمیآورد» ربطی ندارد. در واقع بیشتر میخواهیم به این موضوع بپردازیم که « آیا میل بیش از اندازه به کسب درآمد بیشتر یا به زبان سادهتر بیشتر پول درآوردن میتواند منجر به خوشحالتر بودن ما در زندگی شود» یا اینکه وقتی به یک نقطه استاندارد رضایت از زندگی رسیدیم، پول بیشتر دیگر نمیتواند تاثیری روی خوشحالی و روحیه ما در زندگی داشته باشید و به عبارت دیگر به وضعیت خنثی میرسیم؟
بله، بدون شک ارتباط مستقیمی میان درآمد ماهانه یا سالانه شما و میزان خوشحالیتان وجود دارد؛ افرادی که پول بیشتری درمیآورند، اغلب از آنهایی که در فقر زندگی میکنند، خوشحالترند. «پول داشتن» بدون شک منجر به داشتن زندگی باکیفیتتر و راحتتری میشود.
اما نکته بحث ما این است که وقتی به آن نقطه استاندارد رفاه رسیدید، کسب درآمد بیشتر قطعا منجر به خوشحالی بیشتر نمیشود. «نقطه استاندارد رفاه» جایی است که یک فرد یا خانواده اگر به آن برسد، یعنی دخل و خرجش با هم میخواند، از پس زندگی خود برمیآید، از درآمد خوبی برخوردار است و میتواند نیازهای اقتصادی خود را برآورده کند و مهمتر از همه اینکه از زندگیاش رضایت دارد. البته این نقطه استاندارد بستگی به شهر یا کشوری دارد که فرد در آن زندگی میکند. به عنوان مثال نقطه استاندارد رفاه در ایالات متحده در سال 2012، مبلغ 75 هزار دلار در سال بود. در همان سال تحقیقی از سوی دانشگاه پرینستون روی 500 هزار خانوار آمریکایی انجام شد و نشان داد که خانوادههای با درآمد بالا از روحیه بهتری نسبت به خانوادههای کمدرآمدتر برخوردار بودند. اما ثروت مازاد خانوادههایی که درآمد سالانهشان از 75 هزار دلار خیلی بیشتر بود، هیچ تاثیری روی روحیهشان نداشت.
با این تفاسیر پرسشی که در اینجا مطرح میشود، این است که چرا ما بعد از رسیدن به آن نقطه استاندارد رفاه که میتواند باعث رضایت و خوشبختی ما در زندگی شود، باز هم آن قدر زیاد کار میکنیم و طمع کسب درآمد بیشتر داریم. تقریبا تمام مردم دنیا، اینجا منظور عموم مردم است، دوست دارند آن قدر پول داشته باشند که بتوانند خانه بهتر و بزرگتر با امکانات بیشتر داشته باشند، به بهترین رستوران محل زندگی خود بروند، از بهترین فروشگاهها بهترین لباسها را بخرند، تمام وسایل زندگیشان درجه یک باشد، بهترین ماشین زیر پایشان باشد، هر سال به بهترین شهرهای جهان سفر کنند و برای خرج روزانه هم حساب بانکیشان پروپیمان باشد. بله در این میان شاید عدهای بگویند:« نه ما برای این کارها پول نمیخواهیم. ما پول میخواهیم تا بتوانیم به دیگران کمک کنیم یا کتابهای بیشتری را بخریم و بخوانیم.» این هم میتواند حقیقت داشته باشد، اما تصور عمومی بر پایه همان نکاتی است که به آنها اشاره کردیم.
فلسفه آرزوی رسیدن به تمام اینها چیست؟ همه میخواهند و فکر میکنند با این امکانات و این زندگی خوشحال و خوشبخت میشوند. شاید هم فکرشان درست باشد، اما بعدش چه میشود؟ بعد از اینکه تمام این تجربهها را به دست آوردند؟
مردم برای سخت کار کردن و کسب درآمد بیشتر انگیزههای زیادی میتوانند داشته باشند؛ شاید عادتی موروثی در خانوادهشان باشد یا اینکه انگیزههای رقابتی داشته باشند، اما این روزها این طور به نظر میرسد که تصور عمومی درباره پول به مسیر منحرفی کشیده شده است. بر اساس تحقیقات دانشگاه پرینستون بر روی خانوادههای آمریکایی که در بالا به آن اشاره شد، تنها 9 درصد از خانوادههای با درآمد 2 میلیون و 500 هزار دلار از زندگی خود رضایت بیشتری داشتند. این به این معنی است که در خانوادههایی با درآمدهای سالانه هنگفت دو برابر شدن درآمد منجر به دو برابر شدن خوشبختی نمیشود و این هالهای است که اغلب مردم از کسب درآمد بیشتر برای خود ترسیم میکنند. بله این درست است که اگر درآمد ماهانه کسی در ایران از یک میلیون به 100 میلیون تومان برسد، تغییر فاحشی در زندگیش رخ خواهد داد و میزان رضایتش از زندگی 100 برابر خواهد شد، اما از این به بعد هر چه بر میزان درآمد فرد اضافه شود، میزان رضایتش از زندگی دقیقا به اندازه میزان درآمدش بالاتر نخواهد رفت.
وقتی میزان درآمد یک فرد یا خانواده از نقطه استاندارد رفاه بالاتر میرود، دیگر «چگونه پول درآوردن» اهمیت خود را از دست میدهد و «چطور خرج کردن» مهم میشود. مثلا دیگر به جای «چیز خریدن» افراد میتوانند برای خود «تجربه» بخرند یا مثلا برای دیگران «چیز» بخرند. وقتی فرد به جایی در زندگی میرسد که میبیند تمام ابزارکامجویی و رفاه در دنیا را توانسته با پول نتیجه زحمت خودش بخرد و دیگر چیزی خوشحالش نمیکند، وقتش فرا رسیده که پولش را برای دیگران خرج کند؛ آنهایی که نیازمندند؛ چراکه برآورده کردن نیازهای مادی فقط تا جای مشخصی میتواند احساس رضایت خاطر در زندگی را به افراد بدهد، از یک جایی به بعد دیگر مثل لیوان پری است که با ریختن آب بیشتر فقط سرریز میشود. کمک به همنوع و انجام کارهای خیرخواهانه در هر زمینه یا به هر شکلی علاوه بر اینکه میتواند زندگی دیگران را تغییر دهد، حسی را به خود فرد نیکوکار القا میکند که میتواند منجر به رضایت درونی شود.