قطعه های عاشقانه و اشعار زیبا و عاشقانه

1394 / 2 / 8، 08:24 صبح,
?غوغای حاج غلامرضا سازگار?

گویند فقیری به مدینه به دلی زار
امد به در خانه ی عباس علمدار

زد بوسه بر ان درگه و استاد مؤدب
گفتا به ادب با پسر حیدر کرار

کی صاحب این خانه یکی مرد فقیرم
بیمار و تهیدست و گرفتار و دل افکار

هر سال در این فصل از این خانه گرفتم
بر خرجی یکساله ی خود هدیه ی بسیار

گفتا به زنان ام بنین مادر عباس
با سوز دل سوخته و دیده ی خون بار

کز زیور و زر هر چه که دارید بیارید
بخشید بر این مرد فقیر از ره ایثار

خود سائل هر ساله ی عباس من است این
عباس دل ازرده شود گر برود زار

دادند بدو زیور و زر هر چه که می بود
از لطف و کرم عترت پیغمبر مختار

سائل که نگاهش به زر و سیم بیفتاد
بگذاشت ز غم چهره به دیوار

گفتند همه هستی این خانه همین بود
ای مرد عرب اشک میفشان تو به رخسار

آن سائل دلباخته ی زار چنین گفت :
کی در همه جا بوده به خیل ضعفا یار

بر من در این خانه گدائیست بهانه
من عاشق عباسم و نه عاشق دینار

من امده ام بازوی عباس ببوسم
من در پی گل روی نهادم سوی گلزار

هر سال زدم بوسه بر ان دست مبارک
هر بار شدم محو رخ صاحب این دار

یک لحظه بگوئید که عباس بیاید
باشد که برم فیض از ان چهره دگر بار

ناگاه زنان شیونشان رفت به گردون
گفتند : فروبند لب ای مرد گرفتار

ای عاشق دلسوخته ای محو رخ دوست
ای سائل دلباخته ، ای طالب دیدار

دستی که زدی بوسه جدا گشت ز پیکر
ماهی که تو دیدی به زمین گشت نگونسار

ان دست کزو خرجی یکساله گرفتی
شد قطع ز تیغ ستم دشمن خونخوار

سر بر سر نی ، دست جدا ، تن به روی خاک
لب تشنه ، جگر سوخته ، دل شعله ای از نار

این طایفه هستند در این خانه سیه پوش
این خانه بود در غم عباس عزادار

این مادر پیری که قدش گشته خمیده
سر تا به قدم سوخته چون شمع شب تار

این مادر دلسوخته ی چهار شهید است
گردیده دو تا قامتش از ماتم آن چهار

این مادر عباس همان ام بنین است
دادند بنینش همه جان در ره دادار

سوگند به ان مادر و ان چهار شهیدش
بگذر ز گناه همه ای خالق غفار
«اِلهی رِضیً بِرِضاکَ مُطیعاً لاِءَمْرِ قَضاکَ لا مَعْبُودَ سِوَاکَ»(دعا)
تشکر از این کاربر پاسخ
[-] 1 کاربر به خاطر ارسال این پست از راضیه تشکر کرده است:
صدف


1394 / 2 / 29، 09:10 صبح,
ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻫﻢ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﺁﯾﻨﻪ ﻫﺎ ﺧﺎﻧﻪ ﺑﺴﺎﺯﻡ

ﯾﮏ ﺧﺎﻧﻪ ﺑﺮﺍﯼ ﺗﻮ ﺟﺪﺍﮔﺎﻧﻪ ﺑﺴﺎﺯﻡ
ﯾﮏ ﺧﺎﻧﻪ ﯼ ﺻﺤﺮﺍﯾﯽ ﺑﯽ ﺳﻘﻒ ﭘُﺮ ﺍﺯ ﮔُﻞ
ﺑﺎ ﺩﻭﺭ ﻧﻤﺎﯼ ﭘَﺮ ﭘﺮﻭﺍﻧﻪ ﺑﺴﺎﺯﻡ
ﻣﻦ ﺩﺭ ﺑﺰﻧﻢ ، ﺑﺎﺯ ﮐﻨﯽ ، ﺍﺯ ﺗﻮ ﺑﭙﺮﺳﻢ
ﺁﻣﺎﺩﻩ ﺍﯼ ﺍﺯ ﺧﻮﺍﺏ ﺗﻮ ﺍﻓﺴﺎﻧﻪ ﺑﺴﺎﺯﻡ؟
ﻫﺮ ﺻﺒﺢ ﻣﺮﺑﺎﯼ ﻏﺰﻝ ، ﻇﺮﻑ ﻋﺴﻞ ، ﻣﻦ
ﺑﺎ ﻧﺎﻥ ﺗﻦ ﺩﺍﻍ ﺗﻮ ﺻﺒﺤﺎﻧﻪ ﺑﺴﺎﺯﻡ
ﺷﺎﯾﺪ ﺑﻪ ﺳﺮﻡ ﺯﺩ ، ﺳﺮ ﻇﻬﺮﯼ ، ﺩﻡ ﻋﺼﺮﯼ
ﺩﺭ ﮔﻮﺷﻪ ﺁﻥ ﻣﺰﺭﻋﻪ ﻣﯿﺨﺎﻧﻪ ﺑﺴﺎﺯﻡ
ﻭﻗﺘﯽ ﮐﻪ ﺗﻮ ﮔﻨﺠﺸﮏ ﻣﻨﯽ ، ﻣﻦ ﺑﭙﺮﻡ ﺑﺎﺯ
ﯾﮏ ﻻﻧﻪ ﺑﻪ ﺍﺑﻌﺎﺩ ﺩﻭ ﺩﯾﻮﺍﻧﻪ ﺑﺴﺎﺯﻡ
تشکر از این کاربر پاسخ


1394 / 3 / 28، 12:51 صبح,
نصف تاریخ عاشقی آب است
قصه هایی عمیق و پر احساس

قصه هایی پر از فداکاری
قصه هایی عجیب اما خاص

قصه ی آب چشمه زمزم
زیر پاکوبه های اسماعیل

قصه نیل و حضرت موسی
قصه ی آن گذشتن حساس

قصه ی حفظ حضرت یونس
توی بطن نهنگ در دریا

یا که نفرین نوح پیغمبر
بر سر مردم نمک نشناس

قصه ی ظهر روز عاشورا
بستن آب روی وارث آن

کربلا بودو یک حرم تشنه
کربلا بود و حضرت عباس

بین افسانه های آب و جنون
قصه ی تازه ای اضافه شده

قصه ی بیست و هفت ساله ای از
صد و هفتاد و پنج تا غواص...
«اِلهی رِضیً بِرِضاکَ مُطیعاً لاِءَمْرِ قَضاکَ لا مَعْبُودَ سِوَاکَ»(دعا)
تشکر از این کاربر پاسخ
[-] 1 کاربر به خاطر ارسال این پست از راضیه تشکر کرده است:
مهدی


1394 / 3 / 31، 09:58 عصر,
این قلب ترک خورده ی من بند به مو بود
من عاشق او بودم و او عاشق "او" بود
باشد که به عشقش برسد هیچ نگفتم
یک عمر در این سینه غمش راز مگو بود
من روی خوش زندگی ام را که ندیدم
هر روز دعا کرده ام ای کاش دو رو بود
عمر کم و بی همدم و غرق غم و بی تو
چاقوی نداری همه دم زیر گلو بود
من زیر سرم سنگ لحد بود و دلم خوش
که زیر سرش نرم شبیه پر قو بود
«اِلهی رِضیً بِرِضاکَ مُطیعاً لاِءَمْرِ قَضاکَ لا مَعْبُودَ سِوَاکَ»(دعا)
تشکر از این کاربر پاسخ
[-] 1 کاربر به خاطر ارسال این پست از راضیه تشکر کرده است:
محمد81


1394 / 4 / 2، 03:32 عصر,
در خیالات خودم در زیر بارانی که نیست
می رسم با تو به خانه،از خیابانی که نیست
می نشینی روبرویم،خستگی در می کنی
چای می ریزم برایت،توی فنجانی که نیست
بازمی خندی ومی پرسی که حالت بهتر است؟!
باز می خندم که خیلی،گرچه می دانی که نیست
شعر می خوانم برایت،واژه ها گل می کنند
یاس و مریم می گذارم،توی گلدانی که نیست
چشم می دوزم به چشمت،می شود آیا کمی
دستهایم را بگیری،بین دستانی که نیست..؟!
وقت رفتن می شود،با بغض می گویم نرو...
پشت پایت اشک می ریزم،در ایوانی که نیست
می روی و خانه لبریز از نبودت می شود
باز تنها می شوم،با یاد مهمانی که نیست...!
بعد تو این کار هر روز من است
باور این که نباشی،کار آسانی که نیست...!
«اِلهی رِضیً بِرِضاکَ مُطیعاً لاِءَمْرِ قَضاکَ لا مَعْبُودَ سِوَاکَ»(دعا)
تشکر از این کاربر پاسخ
[-] 1 کاربر به خاطر ارسال این پست از راضیه تشکر کرده است:
محمد81


1394 / 5 / 9، 06:13 عصر,
میرسم اما سلام انگار یادم میرود

شاعری اشفته ام هنجار یادم میرود

با دلم اینگونه عادت کن بیا  بر دل مگیر!
بعد از این هر چیز یا هر کار یادم میرود

من پر از دردم پر از دردم پر از دردم ولی

تا نگاهت میکنم انگار یادم میرود

راستی چندی ست میخواهم بگویم بی شمار

دوستت دارم ...ولی هر بار یادم میرود ...
مست و سرشاری زعطر صبح تا میبینمت

وحشت شبهای تلخ و تار یادم میرود !
شب تو را در خواب میبینم همین را یادم است

قصه را تا می شوم بیدار یادم میرود
من پر از شور غزل های توءم اما چرا

تا به دستم میدهی خودکار یادم میرود ؟


زنده یاد نجمه زارع
یکی اون بالا خالصانه باهاته...
تشکر از این کاربر پاسخ
[-] 2 کاربر به خاطر ارسال این پست از شکوفه تشکر کرده‌اند:
محمد81, صدف


1394 / 5 / 9، 06:17 عصر,
عاشقانه ای کوتاه از
سید محمد ایت الهی

قطره قطره
از سقف لحظه هایم می چکی
و من ...
ذره ذره
با تو دریا میشوم
یکی اون بالا خالصانه باهاته...
تشکر از این کاربر پاسخ
[-] 4 کاربر به خاطر ارسال این پست از شکوفه تشکر کرده‌اند:
یاسمن, ملیحه, محمد81, صدف


1394 / 6 / 31، 11:43 صبح,
 :تقدیم به تمام عزیزانم:
دفتر‌مشق دبستانم ببین،

پر ز مهر آفرین،‌صد آفرین.

راستی ما شعر باران داشتیم.


توی‌جنگلهای گیلان داشتیم.


گردش یک روز دیرین داشتیم،


شعر زیبایی ز گلچین داشتیم


راستی آن دفتر کاهی کجاست؟


عکس حوض آب پر ماهی کجاست؟


روز‌خیس پر باران کجاست؟


مایه سر سبزی بستان کجاست؟


باز آیا ریز علی ها زنده اند؟


در حوادث جامه از تن کنده اند؟?کاش حالا‌خاله کوکب زنده بود،


عطر نانش خانه را آکنده بود.


ای معلم خاطر ویادت به خیر.


یاد درس آب بابایت به خیر.


شمع نور افشان‌یاد کودکان،


نامتان در لوح جان شد جاودان

هر‌کجا هستید ، هستی نوش تان


‌ کامیابی گرمی آغوشتان


هم کلاسی های سال کودکم


دسته‌گلهایی ‌ز یاس و میخکم،


باز از دل می کنم یاد شما،


یاد قلب ساده شاد شما،


باز باید یاد یک دیگر کنیم،


تا به یادی، شاد، يکدیگر‌کنیم.


آدمی سر زنده از یاد است ، یاد.


رمز عمر آدمیزاد است یاد.


شادتان می‌خواهم‌ و شادم کنید،


همکلاسي های من یادم کنید.....


گل شروع پاییز ، فصل یادآور بهترین زمان کودکی پیشاپیش مبارك گل
تشکر از این کاربر پاسخ
[-] 3 کاربر به خاطر ارسال این پست از سعیده تشکر کرده‌اند:
محمدصادق, شکوفه, خدیجه



پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 2 مهمان

صفحه‌ی تماس | پرتال حمایت ازبیماران چشمی آرپی،لبرواشتارگات درایران | بازگشت به بالا | | بایگانی | پیوند سایتی RSS
Persian Translation by MyBBIran.com - Ver: 5.8
Powered by